تاريخ : شنبه 25 فروردين 1403 | 5:39 | نویسنده : ابرو کمون

شاید هیچ جوره نتونم دقیق توصیفش کنم

با حسرت میبوسیدیم ... دوتامون دیوونه شده بودیم... گفتم درا رو قفل کردن دیگه تا صب مجبوری اینجا بمونی...

هنوز داشتی میبوسیدی... گردنمو

یه چیزی بین خواب و خیال و واقعیت بودی ... حتی منم یه لحظه هایی نمیدیدمت فقط حست میکردم

درا باز شد ... خواستم بهت بگم تا وقت هست برو

زنگ زدی... صدای گوشیمو تا آخر کم کردم ... گوشی رو هنوز رو گوشم نذاشته بودم ولی صداتو شنیدم

گفتی :

مینا ... (دلم رفت واسه مینا گفتنت)

«ما» مهمیم ( دلم رفت واسه ما گفتنت... همیشه میگفتی تو مهمی ولی این بار گفتی ما 🫠 )

گفتم : یعنی تصمیمتو گرفتی ؟

گفتی : از هیچچچچچی نترسیااا... همش درست میشه

.

متوجه شدم از پشت در دارن حرفامو گوش میدن و یه کم سر و صدا شد ، بیدار شدم ...

الان ... کاش بغلم میکردی... کاش بودی

چون من از نبودنت میترسم

.

پ.ن: بترسم؟ یا بغلم می‌کنی ؟ 😭

شاید هیچ جوره نتونم دقیق توصیفش کنم

با حسرت میبوسیدیم ... دوتامون دیوونه شده بودیم... گفتم درا رو قفل کردن دیگه تا صب مجبوری اینجا بمونی...

هنوز داشتی میبوسیدی... گردنمو

یه چیزی بین خواب و خیال و واقعیت بودی ... حتی منم یه لحظه هایی نمیدیدمت فقط حست میکردم

درا باز شد ... خواستم بهت بگم تا وقت هست برو

زنگ زدی... صدای گوشیمو تا آخر کم کردم ... گوشی رو هنوز رو گوشم نذاشته بودم ولی صداتو شنیدم

گفتی :

مینا ... (دلم رفت واسه مینا گفتنت)

«ما» مهمیم ( دلم رفت واسه ما گفتنت... همیشه میگفتی تو مهمی ولی این بار گفتی ما 🫠 )

گفتم : یعنی تصمیمتو گرفتی ؟

گفتی : از هیچچچچچی نترسیااا... همش درست میشه

.

متوجه شدم از پشت در دارن حرفامو گوش میدن و یه کم سر و صدا شد ، بیدار شدم ...

الان ... کاش بغلم میکردی... کاش بودی

چون من از نبودنت میترسم

.

پ.ن: بترسم؟ یا بغلم می‌کنی ؟ 😭