تاريخ : شنبه 8 ارديبهشت 1403 | 18:17 | نویسنده : ابرو کمون

یه خواب چقدر می‌تونه آزارت بده؟

من خواب ترسناک زیاد دیدم ... تیر خوردم ، خفه شدم، تو تاریکی گم شدم ... ولی انگار تهش میدونستم که خوابه، الکیه...

حتی خیلی وقتا تو این شرایط که بودم ، خودمو از خواب بیدار میکردم

ولی دیشب، وقتی تو رو اونجوری دیدم... انقد حالم بد شد که به ذهنم نیومد این فقط یه خوابه...

شایدم چون فقط یه خواب نبود ... 😔





تاريخ : جمعه 7 ارديبهشت 1403 | 5:11 | نویسنده : ابرو کمون

دلم داره میترکه... از ندیدن و نشنیدنت... از اینکه می‌دونم دل تو مدت هاست متلاشی شده ، ولی نمیذاری ببوسمش که خوب بشه

میگی دور بمون که زخمی نشی ولی زخم دوریت بدتر از هر چیزی داغونم می‌کنه

قربون دلت برم.. که هیشکی بهش فک نمیکنه حتی خودت ... ولی من بالاخره خوبش میکنم ... با صدام ... حرفام

با لبام.... حسم

با دستام... فکرم

با چشمام ... نگام

دلم سر رفته از عشقت

بیا که این همه احساس هدر نره...





تاريخ : پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403 | 0:15 | نویسنده : ابرو کمون

واقعا نیاز دارم چند دقه تو بغلت بمونم و فقط بوت کنم .

هرچند در خودم همچین توانایی ای نمی‌بینم 🤦🏻‍♀😅 ولی واقعا چیزی آرامش‌بخش تر از بغلت سراغ ندارم.

و چیزی لذت بخش تر از یکی شدن تن و روحمون 😔

نیازمند دز قوی ای از پویا هستم 😭

جواب سوالی که از خدا پرسیدی هم اینه که خدا تو رو برای من ساخته ❤️💜💋





تاريخ : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403 | 0:20 | نویسنده : ابرو کمون

اگه هزار بار دیگه هم بگی "مینام" دلم می لرزه ❤️

اگه عشق یعنی پر کشیدن پس من پر میکشم میام رو پات میشینم 😢 💜

دوسِت دارم پویام ❤️💜

کی میشه باز بگی : "مینام... بیا" ؟





تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 | 0:21 | نویسنده : ابرو کمون

Elini tutmasam 🎶

.

İçimden söküpte alamazlar yaa

نمی توانند از درونم شکافته و بگیرند

Hayalini aklımdan çalamazlar ya

خیال تو رو از فکرم نمیتونن بدزدند

Hayatımdan seni alıp gittiler

از زندگی ام تو رو گرفتن و بردن (ولی)

Kurduğum dünyayı yıkamazlar ya

دنیایی که ساختمو نمیتون ویران کنن

Elini tutmasam uyuyamam ki

اگه دستتو نگیرم نمیتونم بخوابم که !

Sesini duymasam dayanamam ki

اگه صداتو نشنوم نمیتونم تحمل کنم که

Hayatım meçhule yol almış sanki

زندگیم به سوی ناشناخته راه گرفته انگار

Allahım bu acı bitsin yeter ... ☆☆

خدای من کاش این درد تمام بشه... بسه !

------

Tükendi ümitler kül oldu bitti

تمام شدند امیدها، خاکستر شدن رفتن

Güneşim soldu battı da gitti

خورشیدم پژمرده شد غروب کرد رفت

Hayatımdan seni alıp gittiler

از زندگی من ، تو را گرفتند و بردند...

Yaşama hevesim seninle gitti

هوس زندگی کردنم، از بین رفت با (رفتن) تو

.

.

پ.ن۱: اگه شیفتات تغییر نکرده باشن ، صب تو راه برگشت میتونی گوشش بدی 😢

پ.ن۲: میخوامت





تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 | 13:37 | نویسنده : ابرو کمون

همایون 🎶

.

قربونت برم که تو مستیات هم برام آهنگ میخوندی 😭

قربون غلط خوندنات قربون بغض تو صدات وقتی گفتی "تو آرزوی آخرمی" 😭

کاش آهنگ های بیشتری داشتم ازت 😔

تو حق گریه های منی... تو بغض تو صدای منی

.

پ.ن: زاندازه بیرون تشنه ام...





تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 | 1:07 | نویسنده : ابرو کمون

چقدر کم پیش میاد فیلمای جدید روح داشته باشن. ایرانی و غیر ایرانی هم نداره...

قبلا اکثر فیلما روح داشتن ،

واسه همینه هنوزم برا بار چندم میبینیمشون. هنوزم حرف دارن برا گفتن

چقد این فیلمو دوس داشتم. هر ۳,۴ ثانیه ش می ارزه به کل فیلمایی که این چند سال ساخته شده

چقد خوبه اینا رو قبلا ندیدم. که هنوزم بتونم کیف کنم که یه فیلم خوب دیدم 😍

از بازیگری چیزی نمیدونم ولی توام میدونی که تماشاگر بدی نیستم 😁

دلم فیلم دیدن با تو رو میخواد پویا

فقط با تو فیلم دیدنه که از تنها فیلم دیدن بیشتر میچسبه ❤️

.

#شهر_زیبا

#اصغرفرهادی





تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1403 | 0:33 | نویسنده : ابرو کمون

محمد معتمدی 🎶

.

پویا .. دلم بوتو میخواد ... فقط بوی تو... بوی پویام... بوی حال خوب... بوی تموم شدن حسرت ... بوی دیوونه شدن... وقتی بوت هست یعنی نفساتم هست ... دستاتم هست ... چشمای خوشگلت... لباتم هست 🙈

بغل بزرگت که خونه مه... پر آرامش ترین خونه 💜

حتی فکر دستات که میاد دور کمرم ذوبم می‌کنه 🫠

پویا... دلم صداتو میخواد در حالیکه نفست میخوره به گوشم

اگرم دوس نداری چیزی نگو... صدای قلبت کافیه ❤️

قلبتو ازم دریغ نکن 😭 مگه مال خودم نیس؟ 😔

.

پ.ن: من می سرایمت ؛ چون دل که آه را ...





تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 | 1:36 | نویسنده : ابرو کمون

آهای فرهاد دانشکده که دانشجو نبودی... بیا با گلی عزیز عزیزت حرف بزن

بیا دیوونه بازی دربیار براش

اونم دیگه دیوونته 😔

بیا بازم بهش بگو : "می ارزید" ❤️

.

پ.ن: از وقتی اون خوابو دیدم یه جوری شدم ...





تاريخ : شنبه 25 فروردين 1403 | 5:39 | نویسنده : ابرو کمون

شاید هیچ جوره نتونم دقیق توصیفش کنم

با حسرت میبوسیدیم ... دوتامون دیوونه شده بودیم... گفتم درا رو قفل کردن دیگه تا صب مجبوری اینجا بمونی...

هنوز داشتی میبوسیدی... گردنمو

یه چیزی بین خواب و خیال و واقعیت بودی ... حتی منم یه لحظه هایی نمیدیدمت فقط حست میکردم

درا باز شد ... خواستم بهت بگم تا وقت هست برو

زنگ زدی... صدای گوشیمو تا آخر کم کردم ... گوشی رو هنوز رو گوشم نذاشته بودم ولی صداتو شنیدم

گفتی :

مینا ... (دلم رفت واسه مینا گفتنت)

«ما» مهمیم ( دلم رفت واسه ما گفتنت... همیشه میگفتی تو مهمی ولی این بار گفتی ما 🫠 )

گفتم : یعنی تصمیمتو گرفتی ؟

گفتی : از هیچچچچچی نترسیااا... همش درست میشه

.

متوجه شدم از پشت در دارن حرفامو گوش میدن و یه کم سر و صدا شد ، بیدار شدم ...

الان ... کاش بغلم میکردی... کاش بودی

چون من از نبودنت میترسم

.

پ.ن: بترسم؟ یا بغلم می‌کنی ؟ 😭





تاريخ : جمعه 24 فروردين 1403 | 1:23 | نویسنده : ابرو کمون

شاید باورت نشه ولی همونقدر که نیاز دارم قربونم بری، نیاز دارم قربونت برم

این چندباری که ماساژت دادم به این فک کردم با این کار واقعا من بیشتر حالم خوب میشه یا تو 😁 شاید بگی دیوونه م ولی واقعا همینجوره

چقد لذت میبرم که با من حالت خوب میشه ... با هر چیز کوچیکی... واسه منم همینجوره پویا

توام واسه من پر از لذتبخش ترین حس هایی... از چشمات و صدات و نفسات تا نگات و حرفات و بودنت...

همه لذت هایی که ازشون محرومم

اینجا هرچی هم بگم باز خیلی چیزا رو نمیشه گفت ... ولی بدون هرچی تو میخوای و بهش فک می‌کنی یا شایدم سعی می‌کنی فک نکنی، منم می‌خوام و مدام تو ذهنمه

حتی شاید بیشتر از تو ... نمیدونم





تاريخ : پنجشنبه 23 فروردين 1403 | 1:07 | نویسنده : ابرو کمون

چقدر به من فک می‌کنی ؟

چقدر دلتنگمی؟

چقدر تصورم می‌کنی ؟

چقدر آرزوم میکنی؟

چقدر خاطره ها رو مرور می‌کنی ؟

چقدر حسرتمو میکشی؟

چقدر منو از ته دل میخوای؟

چقدر دیوونه شدی؟

که من هی این خوابا رو میبینم؟! 🥺

.

همیشه میگم به یادم باش ، ولی کاش حال تو از من بدتر نباشه

کاش گریه نکنی ولی ... بیشتر از اون، کاش تو خودت نریزی

پویا بی خبری ازت دیوونم کرده

کاش صداتو می‌شنیدم ...

به قول خودت : " خیلی بهت نیاز دارم ... همه جوره "





تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 | 0:19 | نویسنده : ابرو کمون

پویا میشه یه شبو تا صبح کنارت بخوابم؟

یه روز و کامل باهم زندگی کنیم؟

برات غذا درست کنم . (چون دوس نداری لقمه نمیذارم دهنت 😅)

بازی کنیم . باهم بریم خرید . واسم یه چیزایی تعریف کنی ... بستنی بخوریم. بشینم رو پات... فشارم بدی... خوشگل نگام کنی ... آواز بخونی برام ... فیلم ببینیم .... یه کم ناز کنم ... موهامو ببافی مثل قبلا 😔 گازم بگیری ... ماساژت بدم ... اگه هوشی موند برات توام ماساژم بدی😋 بخوابیم ... دلبری کنم برات 🙈 .. بیدار شیم... 😋 باز بخوابیم...

تو چی میخوای ؟ توام بگو ❤️💜





تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 | 13:04 | نویسنده : ابرو کمون

مرا میبینی 🎶

.

پویا...

پویا...

پویا...

بگو مینا





تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 | 21:36 | نویسنده : ابرو کمون

در راستای پست قبل باید بگم هنوزم گاهی بعضی خوردنیا هیجان زده م میکنن

مثل شیرینی خامه ای کم شیرین و پیتزا و کباب و...

و البته دلمه های تو که دیگه گیرم نمیاد 🥲

ولی به قول مینا منزوی:

ز تمام خوردنی ها، تو همین از آن من باش

که به غیر خوردن تو ، دلم آرزو ندارد 😒

.

پ.ن۱: این خوشمزه ترین پیتزایی بود که تا حالا خوردم. اگه بخوام فقط مزه ش رو بگم ، یکی از بهترینا بود واقعا ولی چون تو با دستات درستش کردی و از صبح کنار هم بودیم و بعد خوردنش هم کنار هم واقعی خوابیدیم و "در دنیای تو ساعت چند است؟" رو برای اولین بار کنار من دیدی ... قطعا خوشمزه ترین پیتزای دنیا ، همین بود ❤️💜

.

پ.ن۲: اون کانال تلگرام بود که گاهی پستاشو می‌فرستادم نظر بدی.... یه چیزی گذاشته امروز دوس دارم بگی راست میگه یا چرته 😢

.

پ.ن۳: می‌دونم خیلی تکراریه ولی خیلی میخوامت 😔





تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 | 0:08 | نویسنده : ابرو کمون

انقدر روزا بیهوده میگذرن که جز گرما هیچی رو حس نمیکنم .

چند روز اهواز نبودم ولی بازم حالم تغییری نکرد. خوبه که حداقل حال تو بهتره ظاهراً

اینکه حوصله کسی رو ندارم زیاد عجیب نیس ولی من دیگه حتی حوصله خودمم ندارم. اینکه حتی از خودم عکس بگیرم، استوری بذارم ، بقیه ببینن یا نظر بدن... اصلا نظر بقیه برا چیمه

ببینن منو که چی بشه... اصلا برام مهم نیس کی چیکار می‌کنه ‌‌... نه چیزی خوشحالم می‌کنه نه ناراحت

جز تو فقط با فیلم ارتباط میگیرم.

کم مونده بشینم با کاراکترا حرف بزنم.

حتی به حرف زدن با توام امیدی ندارم .

از اینکه مدام حرفای ناراحت کننده بزنم و انرژی منفی بهت بدم خسته شدم

کاش بمیرم . خیلی خسته م.

.

پ.ن: جز گرما، تو رو حس میکنم ... خیالت همیشه باهامه. روز و شبم نداره.

کاش تو یکی از همین خواب یا خیالایی که باتوام بمیرم.

اونجا خوبه. اونجا انتخابت منم.





تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 | 21:40 | نویسنده : ابرو کمون

این فیلم قلبم رو گرفت تو مشتش

فک میکنم کسی جز علی مصفا نمیتونست مناسب این نقش باشه

اشکم رو درآورد... فقط همین

چیزی نمیگم دیگه، خودت ببین

.

پ.ن۱: امیدوارم ندیده باشی قبلا

پ.ن۲: ..... ربطی به .... نداره.

.

#چاقی





تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1403 | 2:51 | نویسنده : ابرو کمون

پویا نمیدونی چقدر دیوونه میشم وقتی میای به خوابم

چقدر واقعیه نگاهت و لمست

لبخندت، نفسات ، نرمی لبات، داغی تنمون

و از همه بیشتر ، حس ذوب شدنی که تو خودم و خودت حس میکنم

وقتی بیدار میشم دیوونه ترم . و بیشتر میخوامت.

آرزوت میکنم.

پویام... پس کی مال من میشی ؟!

.

پ.ن: یاد این شعر مهدی موسوی افتادم:

.

از خواب میپرم، از تو! نفس نفس

قبل از تو هیچوقت ... بعد از تو هیچ کس





تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 | 21:32 | نویسنده : ابرو کمون

نوش آفرین

قربون لبای نرمت برم

قربون ریش و سیبیلت برم

قربون چشمای خوشگلت که پشت عینک پنهون شدن برم

قربون دستای به هم قفل شده ت برم

قربون پاهای بزرگ و سفتت برم

قربون کف پاهای خسته ت برم

قربون شونه های پهنت که به زور تو پیرهنت جا شده برم

قربون دیوونه بازیات تو سفر برم 😍

قربون گلوت برم وقتی آواز میخونی 💋

قربون لبخندت برم 💜

.

پ.ن: آهنگ درخواستی من ، صدای خندیدنته ❤️





تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 | 3:26 | نویسنده : ابرو کمون

فرقی نمیکنه تنها باشم یا تو جمع، ناراحت باشم یا خوشحال، گرسنه باشم یا سیر

در هر صورت تو توی قلبمی.

اگه بدونی چقدر تمام وجودم تمام وجودتو میخواد، دیگه انقد مطمئن نمیگی : "من بیشتر میخوامت"

.

پ.ن: ای آنکه در دلم دوست دارمت اما ندارمت ؛

جای تو در سینه ام درد میکند.





تاريخ : شنبه 11 فروردين 1403 | 0:52 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی چیزا هست که دوس دارم راجع بهش با تو حرف بزنم ، توام نظر بدی. چیزایی که اینجا نمیشه گفت.

حالتو می‌خوام بدونم . اینکه امروز چه کارایی کردی . و اینکه شاید یه چیزایی تو دلت باشه که بخوای فقط به یه نفر بگی . و اون یه نفر من باشم .

قبلنم صد بار گفتم. ندیدنت یه درده. بی خبری از حالت و باهات حرف نزدن هزار درد.

پویا همش حست میکنم . و دلم هی تنگ تر میشه.

دلم همش اون لحظه ای رو میخواد که دستتو رو پهلوم کشیدی ... اون لحظه ای که ...

به نظرت کی کیو بیشتر میخواد ؟ 😢





تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 | 0:04 | نویسنده : ابرو کمون

آه ، ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

هیچ در عمق دو چشم خامُشم

راز این دیوانگی را خوانده ای؟!

هیچ می دانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم

هیچ می دانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری ، اما بوسه از لبهای تو

بر لبان مُرده ام جان می دهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان تو را جویم به کام

خلوتی می خواهم و آغوش تو

خلوتی می خواهم و لبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده ی هستی دهم

بستری می خواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ، ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه ی کوتاهی از آن خوانده ای !

.

"فروغ جانم"

.

پ.ن: البته من بوسه سخت دادم ولی خب ... بقیه ش خیلی درسته 😋 مخصوصا بیت آخر 🙈





تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1403 | 3:29 | نویسنده : ابرو کمون

آخ ، دوستت دارم ... ❤️💜

ترکیب نگات و دستات و لبات و صدات و نفسات ، قشنگترین ترکیب دنیاس

فکرشم میناتو میکشه 😍

چجوری میتونی انقد راحت دیوونه م کنی؟

خودتم انقد راحت دیوونه میشی ؟ 🙈





تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 | 19:29 | نویسنده : ابرو کمون

داشتم تو خواب گریه میکردم...

از شدت تنهایی تو جمع...

خیلی دلم بغلتو میخواست.

خیلی بی تاب بودم. بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم ، اسم تو رو دیدم 💜

معین





تاريخ : پنجشنبه 2 فروردين 1403 | 22:01 | نویسنده : ابرو کمون

.

من باختم ،

اما

کسی

جز ما

نخواهد برد.

.





تاريخ : چهارشنبه 1 فروردين 1403 | 6:46 | نویسنده : ابرو کمون

صبح پویام به خیر 💋

( چقدر بده که نمیدونم الان شیفتی یا مرخصی گرفتی)

امروزم یه روزی مثل بقیه روزاس

که دلم میخواد بدونی چقدر دوستت دارم.

کاش میشد در گوشت بگم ، رو پات بشینم. تو چشمات نگاه کنم. نازت کنم . نازم کنی...

نگات انقد قشنگه که با چشماتم انگار داری میبوسیم❤️

وقتی با لبات میبوسیم که اصلا حسش قابل توصیف نیس 🫠 🙈

دیوونم کردی تموم 😁

پ.ن۱: اگه قراره بری سفر، مواظب خودت باش عزیز دلم ❤️

پ.ن۲: یه چیزی رو اینجا نمیشه بگم ، نمیدونم کجا بگم 😭





تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 | 1:06 | نویسنده : ابرو کمون

گوگوش

پویا ...

امروز یه استوری دیدم ازت خیلی دوسش دارم 😭

تو هایلایت یکی از بچه ها بود.

دلتنگی واسه خودت کمه، دلم برا دلمه هاتم تنگ شده 😭 می‌خوام 😔

کمرمو چرا ماساژ ندادی راستی... یادمون رفت اصن ... خستگی ازش بیرون نمیره

امروز که پا شدم گوشیمو نگاه کردم اسم تو رو دیدم ذوق کردم. باز خوابیدم.

نمیدونم قبلش خوابتو دیدم یا بعدش

خواب دیدم داشتی می‌رفتی سفر ، یه ساک بزرگ دستت بود .منم از دور ازت عکس می‌گرفتم

که بعدا نگات کنم هی...

بقیه شم بی خیال

.

تو میگی بار آخر بود ... ولی من ...

هنوزم نفس دارم، هنوزم خون تو رگامه...

.

پ.ن۱: بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد ❤️

پ.ن۲: امروز آخرین روز ساله. سالی که توش دیدمت ، شنیدمت، فهمیدمت ، بوسیدمت

قشنگ بود امسال 💜





تاريخ : شنبه 26 اسفند 1402 | 16:49 | نویسنده : ابرو کمون

یکی از قشنگترین ویسایی که دادی ، ویسی بود که خونه تو سنندج رو توصیف کردی . فک کنم خونه مامان یا مامان بزرگت بود. حیف چتا رو پاک کردی اونم پاک شد .

خیلی حس خوبی داشت. دلم خواست باهم می‌رفتیم اونجا...

هرچند به قول خودت وقتی کنار هم باشیم چه فرقی داره کجا باشیم حتی چادرم خوبه ❤️

خونه واسه من همون جاییه که میشه تو بغل تو بود. خونه فاصله ی بین دستات و شونه هاته

خونه می‌خوام💜

.

پ.ن۱: خوشحالم سوالی که از عباس پرسیدم باعث شد یه عکس جذاب ببینم ازت 🙈😍

پ.ن۲: خونه ی تو کجاست ؟





تاريخ : جمعه 25 اسفند 1402 | 0:05 | نویسنده : ابرو کمون

بعد از یک سال و نیم رفتم سینما بالاخره 😒

تمساح خونی 😐

رفتم یه کم هوام عوض بشه که شد.

یادته قرار بود بریم باهم بوتیکو ببینیم ؟ 😔

نه فیلم برام مهمه نه مکان ، فقط تو رو میخوام . نمیدونم چرا آخرین بار که دیدمت انگار حسرتم چندبرابر شد. شاید چون توام بیشتر از همیشه پر حسرت بودی

خیلی دقم دادی 😔





تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1402 | 8:03 | نویسنده : ابرو کمون

نمیتونی بگی : "رهام کن" چون تو بی مینا رها نمیشی . اسیری!

چه باشم چه نباشم.

به قول فرهاد : "نه با تو ... نه بی تو"

به خیال خودت داری دلمو می‌شکنی ... آره درسته ... ناراحت میشم از کارات

ولی متاسفانه یا خوشبختانه انقدی میشناسمت که حتی اگه موفق شی خودتو گول بزنی، من گولتو نخورم

با تمام وجودم دلتنگتم.

و به چیزهایی که هیچ کس فکرشو نمیکنه، درباره ی تو فکر می‌کنم.

به جاهایی که جز من دست هیشکی بهش نرسیده ... مثل قلبت

یا اگه رسیده ، تو هیچ حسی نداشتی به لمسش

مثل لمس دستات... یا حتی کف پاهات

اون موقع که گفتم به نظرم عشق ترکیبی از تن و روح با همه، و نمیشه از هم جداشون کرد ؛ هیچ تجربه ای ازش نداشتم .فقط حس درونی و باورم بود. اما حالا کاملا حسس کردم .

دیگه نگو : "تقصیر منه" چون من خوشحالم که با تو فهمیدمش ❤️

خوشحالم که باهم فهمیدیمش 💜

دلم میخوادت پویا ... خیلی ❤️💜