تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 | 0:54 | نویسنده : ابرو کمون

چقد هی یاد اون موقعایی میفتم که میگفتی : "چرا سیر نمیشم ازت؟"

منم میگفتم: "مگه قراره سیر شی !"

دلم هرروز تنگ تر میشه ... مگه من ازت سیر میشم که تو بشی ؟

میشه یه قول بم بدی؟

تا یادم نرفته بگم...

قول بده اگه بمانی کنسرت گذاشت اهواز، باهم بریم

هرجوری شده ... تو هر شرایطی...

قول بده بم . همین الان قول بده

مثل بقیه قولات هم نزن زیرش 😭😭😭

.

پ.ن: یه جورایی جایگزین فال حافظ شده فال بمانی 😅 اینم فال امشبمون ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 | 9:56 | نویسنده : ابرو کمون

موضوع اینه من یادم نمیره چشمای خوشگل و نگاه عاشقتو...

چطوری وانمود کنم خوشحالم وقتی نگات رو ندارم

چجوری وانمود کنم از زندگی ای راضیم که حتی صدای توام توش نیس

چطوری وانمود کنم و به مرور یادم بره که داشتم وانمود میکردم ؛ در حالی که هرشب خودمو تو بغلت تصور میکنم که راحت بخوابم؟

نمیگم وانمود کردن بده ، شاید یه وقتایی خوبه حتی ! ولی واسه کوتاه مدت ... واسه مسائل سطحی ... نه واسه عمق زندگی و تمام عمر !

چون به مرور تمام وجودمون پر میشه از این وانمودها و بالاخره یه روزی یه جایی میترکیم

اون وقت دلو میزنیم به دریا و پا میشیم میریم رشت ... اما روزایی که از دست رفته چی؟

سالهایی که دیگه برنمی‌گرده چی؟

حق تو اینه که حال هرروزت خوبِ واقعی باشه

خوبِ مطلق نه، خوبِ واقعی ! ینی خستگی هست ، ناراحتی و دلخوری هست ، اما کم هست ... اما تهش از دلت درمیاد ... جمع نمیشه ... غمباد نمیشه ... تهش مجبور به وانمود نمیشی

همونی میشی و میمونی که هستی

همونی که من دوسش دارم

که همه جوره میخوامش ❤️💜💋





تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 | 0:04 | نویسنده : ابرو کمون

احسان خواجه امیری - بی قرار

.

کاش الان دقیقا یک سال پیش بود

و میتونستم بیام ببینمت باز

چقد ذوق کردم که شب آخرو میتونم بیام .

(شاید تو یادت نباشه ولی چون اجرای آخر جمعه بود، گفته بودی نیام... بعدا گفتی بیا )

کاش میتونستم همه شبا رو بیام ...

نتونستنم صرفا به خاطر دور بودن مسیر نیس ، خودت میدونی دلیل اصلیش چیه ... وگرنه من واسه دیدن تو تا رشت هم میرم 😁💋

کاش ۲۹ مهر پارسال بود و میگفتی جلو همه بغلت می‌کنما... و به این فک میکردی چجوری در حضور آقا امید دستمو بگیری 😁

پویا خیلی نامردی ... نامردی پویا ... (با صدای اتی دیوونه بخون) واقعا از دلتنگی گذشته کارم حس میکنم یه ساله ندیدمت 😭 نمیخوای یه کاری واسه دل ابروکمونت کنی ؟

.

پ.ن۱: شده قبل مردن، ولی میرسی ❤️💜

پ.ن۲: فک کنم احسان رو زیاد دوس نداری ولی اینو دوس داشتم گوش بدی





تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 | 23:14 | نویسنده : ابرو کمون

از هفته پیش دیگه واقعاااااا دیوونه شدم ... دلم خیلی میخوادت ... انگار همه تن و روحم کویر شده

از تنها خوابیدن و تنها بیدار شدن ذله شدم .

به نظر من صدای قلبمامون کنار هم صدای زندگیه... مث وقتی همو محکم بغل میکنیم و تپش قلبمون چند برابر میشه 😍

می‌خوام هرروز صدای زندگی رو بشنوم...

یادت باشه چقد عزیز دلمی ، چقد میخوامت و چقد دلتنگتم.

یادت باشه چقدر برام با ارزشی ، چقدر حالت برام مهمه، چقدر به یادتم.

یادت باشه هیشکی مثل ما نیست.

یادت باشه دوست دارم ❤️💜

.

پ.ن: من بیقرار توام، بیقرار... بیرون بیارم از این انتظار





تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 | 0:47 | نویسنده : ابرو کمون

ساعت دو ظهر هوا معتدل و صدای پرنده ها و ...

منم به یاد پویا و... 😁

خوشحالی؟ زندگی بی مینا به توان هزار چطوره؟

شده این روزا پیامی برام بفرستی ولی پاک کنی؟

شده اصن چیزی تایپ کنی؟ یا بیای رو شماره م که زنگ بزنی ...

اصن شده بیای تو صفحه چتم؟

چه حسی داشتی جمعه وقتی فهمیدی بی خبر از همه چییییی، اومده بودم ببینمت؟

میفهمم دلتنگیتو... حداقل الان دیگه واقعا میفهمم

واقعا نمیدونم چی حالمو خوب می‌کنه الان

چون وقتی تو انقدددررر نیستی ، انقد تنهام که هیچ اتفاق خوبی نمیچسبه.

حال تو رو چی خوب میکنه ؟

.

پ.ن: اسمم داره یادم میره





تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 | 22:44 | نویسنده : ابرو کمون

شجریان - نه قدرت ، نه طاقت

.

اگه نگام نکنی

اگه صدام نکنی

اگه نبوسیم

اگه در گوشم نفس نکشی

اگه سرمو رو قلبت نذارم

اگه سرتو رو پام نذاری

اگه وقتی گریه می‌کنی کنارت نباشم

اگه اشکامو پاک نکنی

اگه خنده هامو نبینی که ذوق کنی

اگه واسم آواز نخونی

اگه همو بغل نکنیم

اگه رو پات نشینم و لقمه نذارم دهنت

اگه به یاد من مست نشی

اگه باهم فیلم نبینیم

اگه تئاتر بازی نکنی

اگه دیگه دست همو نتونیم بگیریم و ببوسیم

اگه وقتی پیشت نبودم و دلت گرفت بهم زنگ نزنی

اگه دیگه دستپختتو نتونم بخورم

اگه کنارت نتونم بخوابم

اگه نتونم حال دلتو خوب کنم

اگه دلت برام تنگ نشه

اگه ریشتو نزنی به بدنم

اگه دستتو دور کمرم حلقه نکنی

اگه هیچوقت واقعی نریم دریا

اگه هیچوقت تو مریضیات نتونم مراقبت کنم ازت

اگه کسی از من بیشتر دوستت داشته باشه

اگه کسی رو بیشتر از من دوست داشته باشی

اگه هیچوقت نتونم نصف شب بیدارت کنم و بگم خیلی دلم میخوادت

اگه سرتو نشورم و کمرتو کیسه نکشم

اگه کلیپای خنده دار باهم نگا نکنیم

اگه هیچوقت همه جوره پویای فقط خود خود خودم نشی

اگه یه روزی فراموشم کنی

اگه بری...

نریا ...

میمیرم.





تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 | 21:04 | نویسنده : ابرو کمون

دو تا حرف رو چند بار میخواستم بت بگم حضوری هی یادم میرفت

یکیش درمورد لبات بود ... ولی نمیدونم چرا روم نمیشه بگم 🤦🏻‍♀️

دوس دارم حرفامو تو بغلت بگم در گوشت ، جوری که هم کنارم باشی هم نگام نکنی که خجالت نکشم😅

کمرم خیلی خسته س، ماساژم بده لطفاً

بی خبری هم حدی داره ... کمتر دق بده

ای صاحب حسن ... 😅

.

پ.ن: به قول چاوشی : "کاشکی میگفتی کجایی ... تا بگم چیکار کردی"





تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 | 20:25 | نویسنده : ابرو کمون

چاوشی جانسوزتر

چاوشی جانسوز

.

تموم داراییم خیال کردنمه

هنوز هم دست تو دور گردنمه

آهای خیال هنوز بکش منو هر روز

که مرگ من تنها نفس کشیدنمه...

.

پ.ن۱ : اشک ریختم با اینا

پ.ن۲: میشه صدام کنی؟ دلم مینا گفتنتو میخواد ❤️💜





تاريخ : شنبه 22 مهر 1402 | 20:14 | نویسنده : ابرو کمون

هنوزم حالم گرفته س

چون چند روز بود دل خوش کرده بودم به دیشب

از بی بغلیت دارم میمیرم 😔

این یک ماه هم حال من بدتر شده هم تو.

خیلی منتظر دیروز بودم 😭 خیلی حالم بد شد 😭 چرا یه کاری می‌کنی دوتامون بیشتر غصه بخوریم ؟

.

پ.ن: این اسماتیزو دلم نمیومد باز کنم . هفت ماهه نگهش داشتم باورت میشه ؟؟؟ 😅





تاريخ : جمعه 21 مهر 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

اگه وقتی دستتو میگیره بی تاب میشی، حتی تو خواب

اگه از خواب میپری و نمیدونی چرا ناخودآگاه داری فقط به اون فکر می‌کنی

اگه مدام به یادشی و خوابت نمیبره

اگه دوس داری بخوابی که تو خواب ببینیش

اگه وقتی می‌بینیش غرق چشماش میشی و تو دلت میگی چی قشنگ تره از این چشما؟

اگه وقتی چشماش درد گرفته میگه دستتو بکش رو چشمام ، و تو میمیری واسه این حرفش

اگه تمام حرفاش تو ذهنت تکرار میشه و هرچی میگه رو تو رفتارش هم میبینی

اگه هر حالتی از رفتارش رو دیدی و بازم همه جوره میخوایش

اگه سالهاست همه جوره میخوادت و فراموشت نکرده

اگه نه میخوای و نه میتونی فراموشش کنی...

فراموشی چرا ؟

شما باید باهم زندگی کنید..‌. کنار هم عشق کنید ... باهم پیر بشید و کنار هم بمیرید ❤️💜





تاريخ : چهارشنبه 19 مهر 1402 | 22:43 | نویسنده : ابرو کمون

یادته پرسیدی بیست رو دیدی؟ گفتم آره خیلی وقت پیشا...

گفتی ببینش

بعدا یادت می‌رفت پرسیدی ، باز میپرسیدی... باز با همون اشتیاق میگفتی ببینش😁

حالا فهمیدم اونی که دیده بودم کافه ترانزیت بود ... ولی خب خیلی شباهت داشتن دیگه حق بده قاطی کنم 😂

خلاصه که دیدمش...

پدر مادر دار بود واقعا ... بالاخره زحمت کاهانی بود و سلیقه پویا ... الکی که نیس 😁

.

پ.ن: خیلی حست میکنم پویا ... بعضی وقتا که خوابتو میبینم دیگه واقعا انگار کنارمی

اصلا حس نمیکنم خیلی وقته ندیدمت. الانم حس میکردم دارم با تو فیلم میبینم ... ترسناک نیس ؟!





تاريخ : چهارشنبه 19 مهر 1402 | 15:56 | نویسنده : ابرو کمون

سیمین بر / ویگن

.

سیمین برم ، گل پیکرم ، از ماه و گل زیباترم ، افسونگرم

هم جان و هم جانانه ام ، در دلبری افسانه ام

عاشق کشم ،شوخم، فسون کارم ، شیرین لبم...

اما ...

اما...

اما...

یا رب به فریادش برس 😁❤️💜

.

پ.ن: دیشب چند بار از خواب پریدم اما راضیم ، چون هربار خواب تو رو دیدم 😍





تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1402 | 17:30 | نویسنده : ابرو کمون

میدونی هروقت جواب سوالی رو نمیدونم و نمیتونم ازت بپرسم ، به بدترین حالت فکر میکنم. ینی خودش میاد تو ذهنم... میگم حتما همینه دیگه

و بدترین حالت واقعا آزار دهنده س.

خب به نظرم برای هر حالت بدی هم ممکنه یه چاره باشه . به شرطی که مطمئن باشی سبب، همونه! و واسه تغییرش اقدام کنی .

چون حتی نمیشه بگم قضیه درباره ی چیه ، هرچی بیشتر بگم فقط پیچیده تر میشه 😅

اما خب وقتی چیزی که گفتی دوس داری رو ... در عمل حس کردم دوس نداری ... غصه میخورم .

کاش همون موقع می‌پرسیدم ازت که دقیقا چیو دوس داری و چرا

بگذریم ...

اگه بدونی من الان ، همین الان الان، دلم چی میخواد دیوونه میشی 😁

.

پ.ن: فیلم حکایت دریا ... جمع خوبان 😁

موسیقی متنشو دوس داشتم.

یه حال و هوای دلگیر و عجیب خوبی داشت . نمیدونم چرا ولی دوس دارم توام ببینیش.

شاید به خاطر دریا... به خاطر لیلا ... شایدم ... تو اگه دیدیش بگو به خاطر چی ؟





تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1402 | 0:17 | نویسنده : ابرو کمون

حالم خوب شد دیدمت 💋

چشام قلب شد اصن 😍

کرگدن خودمی 😋😁

.

پ.ن: یکی از پویاها با بقیه فرق داره... پیداش کردی ؟ ❤️💜

(منظورم اون که شبیه رویا شده نیس ها 😂)





تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1402 | 20:12 | نویسنده : ابرو کمون

تبعید هر جایی که باشه

از بی تو مردن سخت تر نیست

پیش تو حتی زیر آوار

از من کسی خوشبخت تر نیست

من حالم از فکرت خرابه

یک لحظه از یادم نمیری

این حال بد رویای من بود

این حالمو از من نگیری... !

.

""روزبه جانم ""





تاريخ : شنبه 15 مهر 1402 | 19:19 | نویسنده : ابرو کمون

تو چتارو پاک میکنی... هیچوقت جمله های منو یا حتی خودتو چند بار نمیخونی

اما من صدبار میخونمشون و دلم برای این حالمون میسوزه

شاید بگی توام پاک کن که راحت تر فراموش کنی. ولی چرا بخوام حسای خوبو فراموش کنم ... حتی اگه یه وقتایی اشکمو دربیاره اما دوسش دارم .

دوست دارم پویا... دقیقا همون قدری که تو منو دوست داری . و فقط خودت میدونی چقدر.

من نمی‌خوام فراموشت کنم . تو صاحب قشنگ ترین حسِ تو قلب منی.

.

پ.ن۱: یک ماهه که حتی فرهاد دانشکده که دانشجو نبود هم برام کامنت نذاشته 💔

.

پ.ن۲: واقعا نمیخوای دلیل بغلی تر شدنتو بدونی ؟ 😔

.

پ.ن۳: که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم ...





تاريخ : شنبه 15 مهر 1402 | 0:43 | نویسنده : ابرو کمون

یکی از عکسای قدیمتو تو گوشی قبلیم دیدم ، مردم برات 😍

دوس دارم اون پویا رو بغل کنم.

البته الان بغلی تری به چند دلیل!

اگه دوس داری دلایلشو بدونی عدد یک رو همینجا کامنت کن تا تو استوری بگم. 😂

در کل قضیه به این سادگیا نیس که بگم اگه زمان برمیگشت عقب ، چیکار میکردم و چیکار نمی‌کردم (در رابطه با تو )

اما حداقل خوشحالم که هنوز دوسم داری و الان منم دیگه دوست دارم .

هرچند اون زمان هم داشتم یه کم . شاید کم دوست داشتم ولی بودی واقعا تو ذهنم .

قبلنو بی خیال ... میشه الان ببینمت ؟ عکستو حداقل ... یه سلفی... یه عکس که فقط برا من گرفتیش ... که تو چشات فقط مینا باشه ❤️💜





تاريخ : جمعه 14 مهر 1402 | 0:01 | نویسنده : ابرو کمون

می‌خوام از طرف تو که خیلی وقته فدایم نشدی (شدی ولی فقط تو دلت)، اینا رو به خودم تقدیم کنم :

.

رژ به لب مالیدنِ او آخرِ بیهودگیست

فرض کن دیوانه ای شکر به خرما میزند

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام

دل تو را میطلبد، دیده تو را میجوید

عاشق كشی ، دیوانه کردن ، مردم آزاری

يك جفت چشم مشكی و انقدر كارایی‌..!

دیوانه ترین دلبر این شهر، تو بودی

ای وای به حال دل دیوانه پسندم

هزار عاشق دیوانه در من است، که هرگز

به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت...

مرا که مست توام، این خمار خواهد کشت

محرمِ دل

مطلبِ تن،

مقصدِ جانم تویی...





تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1402 | 22:50 | نویسنده : ابرو کمون

میشه زنگ بزنی ؛ سکوت کنی ... ؟

میشه زنگ بزنم ؛ صدا نفساتو بشنوم ... ؟

میشه هیچ کاری نکنیم و هیچی نگیم ، فقط نگاه کنیم همو؟

میشه یه جایی یه گوشه ای از شب فقط منو تو باشیم و باهم ماهو نگاه کنیم؟

خوشحالم که میبینمت به زودی ... ولی تو که نگام نمیکنی دلم میگیره

.

پ.ن: شبایی که تا صب بیداری و صبم باید بری سرکار و دوس ندارم ☹️ انصاف نیس

چرا این کارو می‌کنی آخه ؟

نکنه از غصه ی بی میناییه 😔





تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 | 23:06 | نویسنده : ابرو کمون

تو را از بین صدها گل جدا کردم

تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم

برای نقطه ی پایان تنهایی

تو تنها اسمی بودی که صدا کردم ❤️💜

عشق من... عشق من... عشق من ... عشق من

اگه از مرگ باورها از آدمها دلم سرده

نوازش کن تو دستامو که خیلی وقته یخ کرده

.

پ.ن: سه تا آهنگی که ویس فرستاده بودی برام هم MP3 کردم که بشه بذارمش تو پلی لیست مورد علاقه م 😁💋





تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 | 0:36 | نویسنده : ابرو کمون

امشب عصبانی، ناامید و ناراحتم 😔

و دلتنگ ( که دیگه نیاز به گفتنش نیس)

از این وضعیت که کسی درکم نمیکنه و گاهی حتی کسی نیس که بشه باش حرف زد هم واقعا خسته شدم.

در واقع از این حجم از تنهایی ، پریشونم واقعا !

مخصوصا با این وضعیت مزخرف جامعه ( از همه نظر)

دلم دستای پویا رو میخواد. ( و البته خیلی چیزای دیگه ش) ولی به دست هم قانعم... 🥲

و حتما بگه دوسم داره... واقعا به شنیدنش نیاز دارم نه فقط دونستنش.





تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 | 0:04 | نویسنده : ابرو کمون

اگه بدونی این روزا به جای تو دارم چیو بغل میکنم خودت خجالت میکشی 😅

(بعدا عکسشو استوری میکنم)

خب چیکار کنم ! هم دلم تنگته هم بهت نیاز دارم.

دلم میخواد یه عالمه باهم حرف بزنیم ... خوشگل نگام کنی ... یه کم ریشت بلندتر شه باش نوازشم کنی 😍 ... همه جامو ببوسی... همه جاتو ماساژ بدم خستگیت در بره... بشینم رو پات... محکم بغلم کنی انرژی بگیرم 😁

شاید یه روز ناراحت باشم یه روز خوشحال ... اما همیشه دلتنگم ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 | 2:13 | نویسنده : ابرو کمون

گاهی فک میکنیم قدرت اینو داریم که با یه حرف و یه رفتار خوب یا بد، احساس یه نفر رو نسبت به خودمون زیر و رو کنیم.

اما احساس عمیق آدمها، یا بهتره بگم احساس آدم های عمیقی که تو زندگیمون نقش دارن... به این سادگیا تغییر نمیکنه .

اگه سال ها زمان برده که یک نفر بهت بگه دوستت دارم ، اگه ماه ها اومده و رفته تا یک نفر خودشو قلبشو بهت بسپره... بدون به این سادگیا نمیتونی خودتو پاک کنی از قلب و ذهنش

شاید بتونی دلش رو بشکنی ... گریه ش بندازی ... یا حتی از خودت ناامیدش کنی

اما نمیتونی عشقت رو تو دلش بُکشی

...

هرچیم که بشه ... هرچیم که بگی ...هرجا هم که بری ... آخرش می‌رسی به همونی که تو دلته... حتی اگه قایمش کردی ، حتی اگه خاک ریختی روش ، حتی اگه سنگ قبر گذاشتی روش





تاريخ : جمعه 7 مهر 1402 | 22:27 | نویسنده : ابرو کمون

امروزم خیلی صداتو گوش دادم،چون دلم واقعا تنگ شده. شاید تو وقتی سرگرم کاری باشی ، دیگه یاد من نیفتی.

اما من واقعا خیلی یادت میفتم... حتی با دیدن چشمام ، انگشتام ، لبام ، ابرو کمونام... 😁

درسته بلاک کردم که اذیت نشی

ولی اگه یه روزی حالت خیلی بد شد ... بم زنگ بزن

اگه خواستی هیچی نگو منم هیچی نمیگم خواستی گریه میکنیم خواستی میام هرجا که هستی سرتو بذاری رو پام

من فقط می‌خوام تو کمتر اذیت شی ... تنهایی غصه نخوری همین

دوسِت دارم پویا

به قول خودت از هرچیزی و هرکسی بیشتر ❤️💜





تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 | 14:55 | نویسنده : ابرو کمون

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع، ولی لب هایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

"فاضل جان نظری"

.

پ.ن: هیشکی مثل تو نرفت ... هیشکی مثل تو نموند.





تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 | 0:39 | نویسنده : ابرو کمون

همیشه حواست باشه چی داری آرزو میکنی‌ ؛

چیزی باشه که واقعا میخوای ، و فردا پشیمون نمیشی ازش

همیشه آرزوهاتو بنویس ؛

که وقتی برآورده شد یادت بمونه یه روزی آرزوت بوده و به خاطرش تلاش کردی یا هرروز دعا کردی

که قدرشو بدونی

‌.

دوس دارم به چشمام خیره شی و جواب این سوال رو بدی پویا :

" اگه زمان برمیگشت عقب ‌‌... بازم آرزو میکردی کاش یه روزی بیاد که مینا دوسم داشته باشه؟!

یا الان آرزو میکنی کاش هیچوقت مینا رو ندیده بودم؟ "

‌.

پ.ن: دلم خیلی میخوادت

من نمیدونم خودت یه جوری آرومم کن

من که جز دستای تو راه فراری ندارم .

یه دیوونه که اصن کار به جایی ندارم





تاريخ : چهارشنبه 5 مهر 1402 | 0:11 | نویسنده : ابرو کمون

تو نه دوری تا انتظارت کشم

و نه نزدیکی تا ديدارت كنم

و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد

و نه من، محروم از توام تا فراموشت کنم

تو در میانه‌ی همه‌چیزی.

«محمود درویش»

.

پ.ن: خیلی بی انصافی 😔 دستاتو ازم گرفتی ... چشماتو ازم گرفتی ... صداتو ازم گرفتی ...

حالا همه چی داره بهتر میشه برات ؟

می ارزه به انقدر آزار من، پویا؟

روح و تنم کویر شده از دوریت





تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1402 | 21:54 | نویسنده : ابرو کمون

میدونستی تو واسه من خواستنی ترین موجود دنیایی؟!

. وقتی میگم دلم میخواد بات حرف بزنم، ینی همونقدرم دلم میخواد تو بام حرف بزنی

وقتی میگم دستام لباتو میخواد ... ینی همونقدرم لبام دستاتو میخواد ...

بین منو تو هیچی یه طرفه نیس چون من از خوشحالی و عشق و لذت و همه ی حسای خوبی که میتونه تو روح و جسمت به وجود بیاد ، کیف میکنم .

قبلا یه سوال پرسیده بودی درباره همین موضوع . من بی تجربه از رو حس گفتم دوتاش برام یکسانه... دوتاشو یه اندازه دوس دارم .. حالا با تجربه و مطمئن میگم که جوابم همونه 😁

شاید تو الان ذهنت گیر هزار فکر و مشکله ، با خودت میگی این دختر چرا گیر کرده رو من !

باور کن فکر منم گیر می‌کنه هزار جا... اما قشنگ ترینش تویی





تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 | 23:40 | نویسنده : ابرو کمون

اگه تختت تو آسایشگاهو بهم بدن... حاضرم همونجا زندانی بشم.

که روزایی که میای، کنارم بخوابی و بغلت کنم

حتی همون چند دقه

دستاتو از بالا تا پایین صد بار ببوسم. با چشای خوشگلت نگام کنی بگی : "ابرو کمون من" لبخند بزنی بگی : "بیا پیشم بیا نزدیک تر"

البته اون تخت انقد کوچیکه که حتما نزدیک ترین حالت ممکنیم😍

اونجا هم آسایش نداری از دستم😂

میشه فردا که دراز کشیدی رو تخت، منو حس کنی ؟ بیشتر از همیشه

آسایش واقعی منم ،تخت نیس که... خواب نیس که ...

آسایشگاه منم . تویی . ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 | 2:02 | نویسنده : ابرو کمون

الان یه مورچه رو از غرق شدن نجات دادم

در حالی که روزانه معلوم نیس چندتاشون زیر دست و پام له میشن و این چیزیه که از بچگی تا الان همیشه ناراحتم کرده...

کلا نسبت به ضعیف تر از خودم حساسم

یه بار یه موش تو چسب موش گیر افتاد و جیغ میزد ... اصن دیوونه شده بودم و واقعا اگه دست خودم بود نجاتش میدادم

حتی از کشتن سوسک هم بدم میاد ... نه که بترسم. به معنی واقعی فقط بدم میاد.

این خصلتِ حتی بهترین ادماس که بقیه نهایتا تا زمانی که تو زندگیشون اختلالی ایجاد نکنن میتونن وجود داشته باشن... اگه مشکلی ایجاد کنن و سودی نداشته باشن باید حذف بشن

حالا اگه اون موجود یه حیوون ضعیف باشه که دیگه مجازاتش مرگه چون جونش در برابر آرامش آدما هیچ ارزشی نداره ‌.

خیلی برام ناراحت کننده س مخصوصا مورچه ها که بیشتر وقتا هیچ مزاحمتی هم ایجاد نکردن ولی زیر دست و پاها دارن له میشن ... خل شدم کلا

نمیدونم چرا دارم اینا رو میگم ولی دوس دارم بات حرف بزنم فقط همین

کاش نامرئی میشدم میومدم زیر پتوت

تنها جایی که دلم میخواد باشم بغلته... بین دستات... چسبیده به روح و تنت ... همونجا که هیشکی نیس جز منو تو ‌... جز ما ❤️💜