تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 | 1:59 | نویسنده : ابرو کمون

ولی من هروقت دلم خواست باید بتونم صدای قلبتو بشنوم

این حق منه ... (شاید الان بگی حق تو خیلی بیشتر از این حرفاس) ولی من این حقمو میخوام

تو رو میخوام

حداقل قلبت که دیگه مال منه، پس چرا حتی صداشم نمیتونم بشنوم؟! انصافه ؟

قلبم میدونی چی میخواد ؟ اینکه سرتو بذاری بش گوش بدی بگی : "چه تند میزنه مینا"

دلم برا صدات تنگ شده خیلی ... دارم دق میکنم

میشه صدام میکنی ؟

اسم من ... گلوی تو





تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 | 0:21 | نویسنده : ابرو کمون

داشتم فک میکردم ما اگه بچه دار شیم کی کمک می‌کنه تو نگهداریش ؟

حالا نه که کلا بذاریمش یه جا دیگه بزرگ شه چون خوشم نمیاد ازین کار ولی واقعا گاهی نیازه یکی باشه چند ساعت بچه رو بذاری پیشش

وگرنه حس خفگی به آدم دست میده گاهی

از سمت من که کسی نیس در توانش باشه ، توام که اینجا کسی رو نداری

پس چیکار کنیم 🥲

تازه اگه پسر باشه که فک کنم توام به زور بغلش کنی 😔

ولی خو چیکار کنم بچه می‌خوام 😁

بچه ی من و تو رو میخوام ❤️

فک نکنی بچه بیاد یادم می‌ره تو رو

اول از همه تو رو میخوام 💋💜❤️





تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 | 0:36 | نویسنده : ابرو کمون

بعد از رفتن- روزبه جانم

حس اولین بار گوش دادن به آهنگ روزبه ...

حس هزار بار گوش دادنش...

حس اولین بار گوش دادنش با صدای تو ...

حس هم صدایی تو و روزبه تو جاده ...

رفتن من یه تقاصه من گناه هر دومونم رو که گفت ، حس کردم خودتی

خود خودت





تاريخ : جمعه 3 شهريور 1402 | 23:58 | نویسنده : ابرو کمون

نمیدونی دیشب چقد دلم شکست

انگار از همه دنیا رونده شدم

دلم نمی‌خواد با تو قهر باشم

نمیتونم اصن

با اینکه خیلی دلم شکسته بود ازت

ولی بازم فقط تو رو بغل کردم

آدمی که انقد دلش تنگه رو فقط باید کشت و راحتش کرد .





تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 | 21:12 | نویسنده : ابرو کمون

تا این حد نمیخوای ببینی منو ؟





تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 | 3:17 | نویسنده : ابرو کمون

آخه من الان چرا باید خواب ببینم تو اومدی خونمون و داری بم درس یاد میدی ؟

منم به جای زخمات نگا میکنم که ببینم چقدر ردشون مونده و کبودی پات... و میبوسمشون

و چقد دلم میخواد باهم بریم زیر پتو ولی از ترس اینکه کسی ببینه حتی نمیتونم درست ببوسمت

آخه چرا باید از تو پنجره دوتا جوجه تیغی ببینم که دقیقا شبیه دوتا آدم دارن همو میبوسن؟

و توام ببینیشون و گریه ت بگیره ؟

چرا همون لحظه باید صدای شلوغی بیاد و من مجبور شم از اتاق برم بیرون و بعدم حس کنم تو هر لحظه ممکنه بری ...

بعدم بیدار شم و انقد دلم بخوادت

در حالیکه تو ...

نمیدونم

از ندیدنت دارم دیوونه میشم





تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1402 | 22:16 | نویسنده : ابرو کمون

دانلود آهنگ دریای بی آرام ویگن

میشه اینو بخونی برام ؟

❤️💜💋





تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1402 | 13:08 | نویسنده : ابرو کمون

چقدر نوشتم و پاک کردم همیشه ....

اما الان یه جورایی کار هرروزم شده

نوشتن تو صفحه چتی که معلوم نیس کی باز میشه

اگه هیچوقتم باز نشه، من بازم می‌نویسم

مثل اینجا نه...اینجا خیلی چیزا رو نمیشه گفت

اینجا گاهی یه کم آرومم میکنه گاهیم بی قرارتر

گفتی کارایی کن که حالتو خوب کنه

من حتی فیلمم دیگه دوس دارم با تو ببینم، مخصوصا ایرانی

چون همیشه عادت به تنهایی دیدن داشتم اما الان یادت میفتم

دلم میخواد باشی ... من به فیلم زل بزنم تو به من ❤️

بعد من بخندم بگم نگام نکن حواست به فیلم باشه

توام بگی حواسم هست و به فیلم نگا کنی یه کم ... دوباره به من 💜

غلط کردم گفتم نگام نکن

نگا کن، فقط منو

منم تو رو

هروقتم خسته شدیم چشامونو می‌بندیم خواب همو ببینیم

دوس دارم خوابتو ببینم، وقتی تو بغلت خوابیدم

بعد بیدار شم ببینم کنارمی، وول بخورم تو بغلت ذوق کنم ❤️💜💋

پ.ن۱: خواستم یه تیکه از شعرای روزبه رو بذارم ، هرکدومو خوندم گریه م گرفت ... پشیمون شدم

پ.ن۲: سوالای بی معنی منو ... نمیخوای جواب بدی ؟

پ.ن۳: دلم میخوادش 🙈





تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 | 21:42 | نویسنده : ابرو کمون

میدونستی ما تیر ۵بار همو دیدیم؟

(شاید واسه همین ازم خسته شدی... شایدم واسه همین ازم ترسیدی...)

۴بارشم بغلم کردی

ولی مرداد فقط یه بار 😔

شهریورم که لابد هیچ بار

مهرم احتمالا بستگی به خودم داره

که چقد بخوام و بشه

چون نمیدونم دیدنت جایی که نمیشه بغلت کرد ، چیکار می‌کنه بام

درستش اینه:

دیدنت، وقتی می‌دونم دیگه هیچوقت و هیچ جا نمیشه بغلت کنم ، نمیشه بات حرف بزنم، نمیشه دستتو بم بدی ببوسمش...

از همه بدتر میدونی چیه؟

اینکه حتی نگامم نمی‌کنی؛

همون جوری که همیشه میکردی، همون جوری که تو خوابم بود

همون‌جوری که دلت میخوادم ، که دلم بیشتر میخوادت





تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 | 0:02 | نویسنده : ابرو کمون

دانلود آهنگ ماجده الرومی- وعدتک

به تو قول دادم

به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم، آنگاه در برابر چنین قول و قرار بزرگی هراسان شدم

به تو قول دادم که باز نگردم و برگشتم … و اینکه از شور و اشتیاق نمیرم و مردم

به خودم چیزهای بزرگتر از [تاب و توان] خود را قول دادم، من با خود چه کردم؟!

از فرط صداقت، دروغ میگفتم

و خدا را شکر، خدا را شکر که دروغ گفتم، خدا را شکر

قول دادم که اسیر ناتوانی ام نشوم … و شدم، و اینکه برای چشمانت شعر نگویم … و گفتم

به خود قول دادم که چنین و چنان کنم

پس چگونه و کجا و در کدام روز برای اینکه مرا ببینی قول بدهم؟

از فرط صداقت، دروغ میگفتم

و خدا را شکر، خدا را شکر که دروغ گفتم، خدا را شکر

به تو قول دادم که تا یک سال در ساحل چشمانت مروارید صید نکنم

اما چگونه سخن عجیبی مانند این سخن گفتم؟!

حال آنکه چشمانت سرای من است، سرای من … چشمانت، سرای من است … و چشمانت سرای من است، سرای امن من

و تو آغاز هستی و تو آغاز هر چیز هستی

و حسن ختام و فرجام نیکو

"نزار قبانی"





تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1402 | 1:25 | نویسنده : ابرو کمون

آه ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره با دو بال زرنشان

آمده از دوردست آسمان

از تو تنهاییم خاموشی گرفت

پیکرم بوی همآغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هُرم خواهش سوخته

آه ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم ‚ من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات



ادامه مطلب


تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 | 21:06 | نویسنده : ابرو کمون

امشب خیلی دلم میخواد قربونت برم 😁

همینجوری ... دلیل خاصی نداره

امیدوارم با این پستایی که میذارم این روزا نگرانم نشده باشی 😂

خو چیکار کنم ، واقعا تو فکرتم ببینم چیکار کردی پاتو، بدهی رو ، آقا امیدو .

تمرینا ..‌.

باشگاهم که اگه بری حتما استوری میذاری برا طرفدارات 🙄

اون استوری که از در کافه گذاشتیا... دقیقا روز قبلش داشتم فک میکردم یه روزی شاید باز برم اونجا

اما با خودم گفتم تو که عمرا دیگه اونجا نمیری که ببینمت 😁

دلم شیک بادوم زمینی پویا پز میخواد 😋😂

آهای تویی که میگی "من که هیچوقت نبودم"، من پنج سال پیش دوازده ظهر تو گرماااا از دانشگا پیاده اومدم تا اون کافهه که یه مدت کار میکردی توش ، که فقط پنج دقه ببینمت

توام که نبودی 😒

خب داشتم میگفتم در مورد قربونت رفتن 😁

دوس دارم همیشه بدونم دلت چی میخواد ❤️

یه سری چیزا که نیاز به گفتن نداره، مثه ماساژ و بغل من و مشتقاتش، آبجو و رانندگی

که الان فقط تو موندی و آبجو 🥲

ولی کمش کن، باشه؟

به قول خودت : "به خاطر من" 💜

میخوام امشب رو همون تخت آسایشگاه سرتو بذاری رو پای من بخوابی، از هر بالشتی نرم تر و گرم تر و آرامبخش تر...

منم دستمو کنم لای موهات و قربونت برم

یا سرتو بذاری رو سینه م که بتونم ببوسمت

دلم برات یه جوری تنگ میشه انگار همه اون سالایی که با فکرم زندگی کردی واقعی بوده ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 | 11:20 | نویسنده : ابرو کمون

تو را پنهان خواهم کرد

باور کن تو را پنهان خواهم کرد

در نوشته هایم، در نقاشی هایم، شعرهایم ، حرف هایم

تو خواهی ماند

کسی متوجه نخواهد شد

و کسی تو را نخواهد دید

زندگی خواهی کرد، در چشم هایم.

تو خواهی دید و خواهی شنید

در درخشش حرارت یک عشق

میخوابی ... بیدار میشوی .

خواهی دید که روزهای آینده شبیه گذشته نیست ...

غوطه ور خواهی شد .

درک یک عشق ، هدر دادن یک عمر است؛

هدر خواهی داد ‌.

تو را زنده نگه خواهم داشت، غیر قابل وصف

زنده نگه خواهم داشت در چشمانم

در چشمانم پنهان خواهم کرد.

یک روز وقتی میخواهم سخن بگویم به من نگاه خواهی کرد

چشمانم را می‌بندم

تو خواهی فهمید (حرفم را با چشمهای بسته ام، بی آنکه سخن بگویم)

«اوزدمیر اصاف»





تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

همون جور که هیچ آدمی جای هیچ آدم دیگه ای رو نمیگیره

هیچ حسی هم جایگزین هیچ حس دیگه نمیشه

مثلا خوشحالی و ذوق زیر بارون رفتن، لذت یه تئاتر خوب دیدن، پیاده روی تو هوای خنک, یه غذای خوشمزه خوردن، سینما رفتن، یه خرید خوب، سوپرایز،

هدیه گرفتن و هدیه دادن، خندیدن از ته دل، لی لی و تاب بازی، رقصیدن، دریا...

هیچ کدوم جای اون یکی رو نمیگیره

انگار که همه باید باشن ولی هر کدوم به وقتش

یکی کمتر یکی بیشتر، یکی پاییز بیشتر میچسبه یکی تابستون، یکی شب یکی روز، امروز هوس یکیو داری فردا یه چیز دیگه...

تنها چیزی که همیشه و همه جا هوسشو دارم بغل توعه

کنارت بودن،بوییدنت، بوسیدنت...

دلم لباتو می خواد.

همه جام لباتو میخواد.

لبامم همه جاتو.

همه حسای خوب با تو بیشتر میچسبه اصن با تو یه چیز دیگه میشه

اگه کنارت گریه هم کنم مثل گریه ی پای

فیلمه ... من پای همه فیلمای خوب گریه میکنم :)

یه حس خوب شاید هميشه خوب باشه ولی

تو پیازِ کنار کوبیده ای, وقتی نباشی انگار یه چیزی ناقصه

حتی اگه فقط به پار کوبیده رو با پیاز خورده باشی دیگه بی پیازش نمیچسبه

باید دوغ خالی خوردو خوابید ...

فقط خوابید....





تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 | 0:22 | نویسنده : ابرو کمون

خواب دیدم شب اول اجرا اومده بودم

و داشتم با یکی از بازیگرا حرف میزدم

متوجه شدم تو زل زدی بم

یه جور خوبی نگام میکردی

بعد اون دختره رفت، تو اومدی نشستی کنارم

با یه تیشرت خردلی و سویشرت سرمه ای تنت، موهاتم بلند شده بود بسته بودی

گنده ترم شده بودی فک کنم

یا به نظرم اینجوری اومد

انقد حس خوبی داشت ....

هم حس اینکه کنارم بودی

هم اینکه دقیقا همون جوری بود که همیشه دوس داشتم ؛

تئاتر تو رو کنار تو میخواستم نگاه کنم

نمیدونم چجوری ولی همچین چیزی حداقل تو خواب باید شدنی میشد ❤️

تو چی...

اصلا خواب منو میبینی؟





تاريخ : جمعه 27 مرداد 1402 | 1:14 | نویسنده : ابرو کمون

اگه یه شب توو عمرم چشمای من آسوده

همون یه خواب کوتاه زیر سقف تو بوده...

حس میکنم واقعا فراموش شدم

حتی اونی که میگه فراموشم کن هم دوس نداره فراموش بشه ، چه برسه به اونی که همیشه گفته به یادم باش





تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 | 20:17 | نویسنده : ابرو کمون

چطوری عزیزم؟

گوشِت دیگه درد نگرفت ؟

پات خوب شد ؟

از کی میتونی بری باشگاه ؟

آقا امید و که میترسم بپرسم 🤦🏻‍♀

حتی از اینا هم خبر ندارم خب ینی چی واقعا؟ 😒

این مدت همش تو فکرت بودما ولی خب نپرسیدم گفتم شاید خودت بگی

دلم میخواد تو همون حالتی که آواز میخونی بشینم رو میز جلوت ، دستاتو به جای اینکه قفل کنی به هم دیگه ، بندازی دور کمرم

و به جای آبجو هم ....

البته جای اصلیمو می‌خوام

اونجا که جای هیشکی نیس جز خودم 😒

دلم چیزای دیگه هم میخواد که ... بماند

سر قولی که داده بودی هم که عمرا مونده باشی و بمونی

منم همچین توقعی ندارم دیگه ازت، اصن به من چه 😔

من چیکاره م مگه؟

یکی که یه زمانی فقط دنبالش بودی،و الان حتی دنبالشم نیستی





تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی اعصابم خورده

تحت فشارم،از خیلی نظرا

انرژیم کمه و همونو که میذارم وسط ، هیچ اتفاقی نمیفته جز اینکه خسته تر میشم.

دوس ندارم توضیح بدم

ولی تو تنها کسی بودی که باش راحت بودم

کاش بودی بغلم میکردی حداقل یه کم انرژی می‌گرفتم ازت

حتی به اینکه یکی ازم انرژی بگیره هم نیاز دارم

این چند روز حس میکنم یه تیکه از قلبم خالیه ❤️‍🩹

«گفت: خانه ها در غیاب ساکنانشان خواهند مرد ؛

و سپس به قلبش اشاره کرد... »

#محمود_درویش





تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 | 1:26 | نویسنده : ابرو کمون

می‌دونم خدافظی کردم

شایدم تو دیگه نیای اینجا اشکالی نداره

ولی من هروقت خواستم غر بزنم یا دلم تنگ شد میام

امروز خیلی دلم میخواستت

فک کنم مثه خودت دارم دیوونه میشم

مثه قبلنات ینی ، الان که یه پا عاقل شدی واسه خودت

یادته قبلا بت میگفتم همیشه بات خوب رفتار کردم که تو ذهنت گنده نشم ، توام میگفتی به این چیزا نیس ، تو هی گنده تر شدی

الان چی ... ریز شدم ؟

انقد ریز که دیگه دارم محو میشم ؟

همین دو سه هفته پیش بود گفتم الان انقد بهت توجه میکنم که کنه شدم

گفتی «مینااااا ،من رفتار خاصی کردم که این حرفو میزنی؟

این همه سال دنبالت دویدم لااقل به من نگو اینو!»

چی بگم بت؟

هزار بار خدافظی کردی، چرا حس میکنم این بار واقعی بود ؟

شاید چون بیشتر از همیشه دوس دارم الکی باشه...

نمیگم دیوونه نبودم، ولی تو دیوونه ترم کردی ❤️





تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

باورت میشه تقریبا هیچی یادم نیس از حرفایی که اینجا زدیم ؟

ولی یادمه چقد دوس داشتی ببینیم ، چقد دلت تنگ بود

یادمه چه ذوقی کردی از دیدنم

یادمه چه کیفی میکردم از حرف زدنت

از اینجا که رد شدم ، این نیمکتو که دیدم دلم گرفت

حالا خوبه منو تو زیاد جایی باهم نرفتیم وگرنه باید خودمو چال میکردم دیگه

خوبه واقعا ؟

ولی کاش رفته بودیما؛ همه جای اینجا رو نه

همه جاهای خوب

مثلا رشت، سنندج

بعد تو یه درخت میکاشتی برام

منم خودمو چال میکردم همونجا...

خودمو باید چال کنم

وقتی اسمتو میگم و هیچی نمیشنوم

.

.

.

دوسِت دارم ❤️

خداحافظ 💜





تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

این دقیقا ماییم

با اینکه نه تو انقد گنده ای نه من کوچیک، ولی حس من دقیقا شبیه این عکسه

شاید من برا تو رفیق نبودم

اما تو برا من بودی

و هستی

حتی اگه زن و شوهرم باشیم ، یه لحظه هایی هست که تو فقط رفیقمی

بهترین رفیقم که میتونم بزنمش ، بش غر بزنم ، فشارش بدم ،گازش بگیرم،لازم باشه با هم مست شیم ، بستنی قیفی لیس بزنیم ، باهم گریه کنیم ...

کاش منم میتونستم رفیقت باشم .

اینجوری هیچوقت نمیتونستی بی خیالم شی

اینجوری هیشکی و هیچی نمیتونست تو رو کامل حذف کنه از زندگیم

پ.ن: گفتم جمعه هایی که آسایشگاهی نظر بده و فقط بگو حالت چطوره ؟

خب اگه دوس نداری نگو ، ولی حقم نداری چیزی غیر از حالت بگی 😒





تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 | 0:12 | نویسنده : ابرو کمون

روزی که فکر کردی یه چیزی رو

از ته دل دوست داری

هیچوقت ولش نکن

ممکنه دوباره تکرار نشه

آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه

بازم پیش میاد

باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی

همون یه بار بوده

که حالت دیگه خوب نمیشه

عشق یعنی حالت خوب باشه ...

#پل_چوبی

انقد میتونم حرف بزنم که ترجیح میدم هیچی نگم

نه به خاطر اینکه بی فایده س ها

به خاطر اینکه تو دوس نداری





تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 | 0:04 | نویسنده : ابرو کمون

Funda arar - aklımdasın

Penceremin önündeyim

در مقابل پنجره م هستم

Ah Dalmışım gökyüzüne

آه غرق در آسمان شده ام

Bulutların arasında

در میان ابرها

Yer ararken kendime

در جستجوی جا برای خودم

Sonsuzluğu dolaşırken

در حالیکه در بی نهایت دارم می گردم

Sensizliğe alışırken

در حالیکه به بی تو بودن عادت میکنم

Her şeyini unutmuşken

در حالیکه همه چیزتو فراموش کرده ام

Kahretsin aklımdasın

لعنت بهش ! هنوز در فکرم هستی...

Ve sen bunun farkındasın

و تو ، متوجه این اتفاق هستی

Sonsuzluğun ötesindeyim

فراتر از بی نهایت هستم ...

Gölgen gölgem üstüne

سایه ت روی سایه م هست

Eriyorum bitiyorum

دارم آب میشم دارم تمام میشم

Çaremi var derdime

چاره ای برای دردم هست ؟!





تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 | 22:38 | نویسنده : ابرو کمون

هرقدر بگم کاش مال من بودی ، هیچی نمیشه نه ؟!

هرقدر اسمتو بگم نمی‌شنوی؟

هرچی گریه کنم نمی‌فهمی؟

هرچی عکساتو نگاه کنم ، حس نمیکنی؟

هرچی ویساتو گوش بدم ...

هروقت به خوابم بیای...

میشه هر جمعه ای که آسایشگاهی ، اینجا نظر بدی؟

بگی حالت چطوره... فقط همین





تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 | 18:27 | نویسنده : ابرو کمون

فیلم پله ی آخر ،

دوس دارم ندیده باشی

و ببینی

شاید به یاد من





تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 | 0:51 | نویسنده : ابرو کمون

ینی به نظرت یه روزی ... یکی و می‌بوسم و اصلا یادم نمیاد لبای تو رو ؟

یا میخوای باورم شه یادم میاد ولی برام اهمیتی نداره ؟

این همه سال منتظرش بودی، حالا که شد فرار کردی ازش ؟

این همه خیالشو کرده بودی ، خوابشو دیده بودی ، آرزوشو داشتی

یهو برات ترسناک شد ؟

کی کیو دق میده ؟





تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 | 19:08 | نویسنده : ابرو کمون

حال تو بهتر از حال منه

یه عمر بدتر بود

اما الان بهتره...

خوشحالی ؟





تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 | 0:32 | نویسنده : ابرو کمون

شده یه فیلمو ندیده باشی ، هیچی ها ، حتی تیزرش ، حتی خلاصه داستانش...

ولی به یکی بگی ببینش

چون دلت می‌خواسته با اون ببینیش ولی بعید میدونی دیگه بشه با اون ببینیش؟

درخونگاه و تازه امشب دیدم

دلم خون بود ... خون تر شد

همه چیش خوب بود

نمیدونم چرا یاد تو میفتادم

و یاد خودم...

تو چرا هنوز میای اینجا ؟

میخوای ببینی چقد دلتنگم؟

ببینی چقد دوست دارم؟

تویی که هیچوقت نیومدی ولی خیلی وقته هستی ؛

از همون روزی که پیام ناشناس دادی هستی

حالام هستی

فردام هستی

حتی اگه من نباشم

حتی اگه چیزی ننویسم اینجا

حتی اگه تو نخونی

اگه چشاتو ببندی

اگه بری ...

تویی که هیچوقت نیومدی

ولی همش حرف رفتن زدی

نه تو میتونی بری.

نه من میتونم بری.





تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 | 21:55 | نویسنده : ابرو کمون

من موندم و همه ی فیلمای ندیده ای که قرار بود با تو ببینم

من موندم و لباسایی که نتونستم کنارت بپوشم (می‌دونم الان چی گفتی تو دلت😁)

شیک بادوم زمینی ای که قرار بود برام درست کنی با دستات

دلمه هایی که درست میکنی و من دیگه نمیخورم

چادری که هیچوقت با من نمیری توش

و و و...

من موندم و کلی حسرت ...

ولی از همه بزرگ تر میدونی چیه؟

من موندم و لیلایی که هیچوقت به دنیا نمیاد 💔

پ.ن: خیلی غم انگیزه که صفحه چتت هی می‌ره پایین تر ...





تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 | 3:47 | نویسنده : ابرو کمون

وقتی با تپش قلب شدید از خواب بیدار میشم و اولین چیزی که به ذهنم میاد بغل کردن توعه ؛

نگو "خاک تو سرم... تقصیر منه... من دارم اذیتت میکنم..."

فقط بیا و بغلم کن

چون بغل من حرف حالیش نیس

چون با اینکه حتی یک شبم تو بغل هم صبح نکردیم ، هرشب دلم میخوادت

چشام هنوز خواب توشه ،

بیا به خوابم...خب؟ 😔