تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 | 0:20 | نویسنده : ابرو کمون

دوس دارم برم سینما . یک سال بیشتره نرفتم .

دوس دارم عامه پسند رو ببینم با تو، تو سینما...

دوس دارم چند روز دیگه که آهنگ جدید بمانی اومد ... باهم بشنویمش

دوس دارم ببینمت پویا

دیگه حتی دیدنت هم باید آرزو باشه؟!!

کاش بشه یه شب باهم آبجو بخوریم مثه دوتا رفیق ... که تو هرچی تو دلته بریزی بیرون چیزی رو ازم قایم نکنی ... چیزی که شاید به مینا نمیگی ولی به مثلا حسین میگی ... اونا رو هم میخوام .

بی خبری خیلی بده ...

.

پ.ن۱: و آنان که با هم آبجو میخورند؛ حتما سفره ی دل خود را پیش هم باز می‌کنند

پ.ن۲: به خاطر تمام ابجوهایی که باهات نخوردم پشیمونم





تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

داشتم فک میکردم چی شده یه مدته زشت شدم

ینی چه تغییری کردم که انقد حس خوبی به خودم ندارم

وقتی عکسای چند ماه پیشو نگاه کردم فهمیدم اون موقع هم زشت بودم 🤣

زشت که نه، معمولی دیگه ... مثل همین الان

ولی انقدی که تو قشنگ نگام میکردی و بم میگفتی دوست دارم ... ذوق میکردم . و همیشه حس بهتری به خودم داشتم ‌.

در ضمن اون چیزایی که قول دادی خورد خورد بهتر میشه هم نشده .

نه حال تو بهتر شد نه من . نه کار کردن باعث شد از یادم بری نه خستگی باعث شد خوابتو نبینم . کلا هیچ کدوم از وعده هات واسه ترغیبم به دوری، عملی نشد .

شاکی ام ازت . 😔

دوستت هم دارم .

قربون انگشتات و ریشت هم برم 😔





تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1402 | 0:11 | نویسنده : ابرو کمون

فریدون فروغی - نیاز

.

یاد اون شبی افتادم که پشت فرمون همه راهو گریه کردی...

و من اون موقع هیییییچ کاری نمیتونستم بکنم و بدتر از اون اینکه تو دلم داشتم میگفتم چقد موقع گریه کردن هم جذابه 😐

کاش قدرت اینو داشتم کاری کنم که جز کنار من جایی نتونی گریه نکنی، یا هروقت گریه ت میگیره کنار من ظاهر شی یهو. تا من بغلت کنم بلکه یه کم آروم شی...

سوال هرروزم اینه که حالت چطوره . و دوس دارم بتونم کاری کنم که حالت بهتر بشه. نه موقت و لحظه ای. یه کاری که همیشه و همه جا، حالت بهتر از چیزی بشه که عوامل محیطی و بقیه ی آدما باعثش شدن.

مثلا اگه قراره همیشه ۳۰ تا ۵۰ درصد خوشحال باشی ، کاری کنم بشه ۸۰ تا ۱۰۰ درصد. یعنی پنجاه درصد رو فقط و فقط من گذاشته باشم روش .

یعنی میشه اینجوری بشه؟!

.

پ.ن: تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره

رنگ چشمای تو؛ بارونو به یادم میاره…

وقتی نیستی… زندگی فرقی با زندون نداره





تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 | 3:27 | نویسنده : ابرو کمون

تو همین الان زنگ میزنی میگی : " دلم طاقت نیاورد بیا دم در ببینمت"

منم میگم : "گریه نکن قربونت برم، الان نمیتونم بیام"

تو منتظر میمونی ...

منم ساعت ۷صب میام که بمیرم تو بغلت

نمیدونم دقیقا کجا و چجوری ولی می‌خوام که واقعیت همین باشه

همینقدر دقیق مثل خوابم، که پرسیدی : "منظورت همین یکشنبه س؟ ۱۴۰۲/۰۸/۲۸ ؟ "

وقتی گفتم : "آره..." ؛ قشنگ ترین "باشه" ی عمرت رو گفتی.





تاريخ : جمعه 26 آبان 1402 | 20:25 | نویسنده : ابرو کمون

راز همیشگی- ابی

.

حس همیشه داشتنت، نه عشق و دلبستگیه

نه قصه گسستنه، نه حرف پیوستگیه

عادت و عشق و عاطفه، هر چه لغت تو عالمه

برای حس من و تو، یه اسم گنگ و مبهمه

تو این روزای بی کسی، اگه به دادم نرسی

یه روز میایی که دیر شده، نمونده از من نفسی

خواستن تو برای من، فراتر از روح و تنه

راز همیشگی شدن، همیشه از تو گفتنه

اگر تو مهلتم بدی، مهلت مرگو نمی خوام

با تو به قصه می رسم، همراه لحظه ها میام

عادت و عشق و عاطفه، هر چه لغت تو عالمه

برای حس من و تو، یه اسم گنگ و مبهمه

تو این روزای بی کسی، اگه به دادم نرسی

یه روز میایی که دیر شده، نمونده از من نفسی

همیشه عاجزه کلام، از گفتن معنی ناب

هیچ عاشقی عاشقی رو، یاد نگرفته از کتاب

عادت و عشق و عاطفه، هر چه لغت تو عالمه

برای حس من و تو، یه اسم گنگ و مبهمه

اگر تو مهلتم بدی، مهلت مرگو نمی خوام

با تو به قصه می رسم، همراه لحظه ها میام

تو این روزای بی کسی، اگه به دادم نرسی

یه روز میایی که دیر شده، نمونده از من نفسی

تو این روزای بی کسی، اگه به دادم نرسی

یه روز میایی که دیر شده، نمونده از من نفسی

.

پ.ن۱: بعضی چیزا رو فقط کنار تو دوس دارم، فقط با تو معنی دارن انگار

پ.ن۲: تنها آشنای دلم، با من غریبگی نکن





تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 | 15:11 | نویسنده : ابرو کمون

میدونی آخرش یاد جمله ی آخرم تو پست چند روز پیشم افتادم :

"نمیذارم بمیری❤️"

چشمای بسته ... قلب خسته ...

و اشکمو درآورد آخر .

چقد دوس داشتم که لقمه گذاشت دهنش.

به این فک کردی شاید اون روزی که میخوای بری رشت، من دیگه نباشم ؟

شاید زنده نباشم.

چرا انقد خودتو مقصر همه چی میدونی و خودتو عذاب میدی 😔

میخوای منو دق بدی ؟ من همینجوریشم دق کردم

.

پ.ن۱: من عاقل نیستم، دیوانه م !

پ.ن۲: من تو را از پشت چشمان بسته ام دیدم .

پ.ن۳: دلم میخواهد همیشه اینجا بمانم.

پ.ن۴: داد بزن، راحت میشی





تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 | 2:18 | نویسنده : ابرو کمون

مواظب خودت نیستی پویا

نه خواب درستی داری ، نه حال درستی داری

نه بی مینا دل خوشی داری .

به من میگفتی مواظب خودت باش اما خودت مواظب خودت نیستی

کاش شبی که زنگ میزنی بیدار شم و بازم بگی دوسم داری . از هرچیز و هرکسی بیشتر !

خواستم بگم نمیدونی چقد سخته هرشب خیالتو بغل کردن و خوابیدن ،

اما میدونی ، سالهاست !

خیلی چیزا میدونی که شاید من هنوزم نفهمیدم ،

اما کاش انقد ازم دور نمونی که همه رو بفهمم چون دارم دق میکنم 😔

مواظب خودت نباش پویا ، بذار من مواظبت باشم ❤️💜

.

پ.ن: دیشب خوابیدی اصن؟

۶ صب خوابیدی یا پا شدی ؟





تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1402 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

هفت ثانیه ای که فقط صدای توعه و یه تاریکی ای که خیلی دوسش دارم .

به قول خودت چش چشو نمیبینه...

کاش همینجا تو بغلت بودم. هرجا اصن

وقتی من باشم و تو باشی همه جا خوبه ... همه چی خوبه ... همه غذاها خوشمزه ن، همه چی بیشتر میچسبه... حتی فیلما هم قشنگترن

چی میشه صب با صدای تو بیدار شم ... یا با بوست ... یا با نفست... یا تکون خوردنت ...

بیدار شم ببینم تو هستی و هیچوقت نمیری

همیشه کنارمی...

خواستم بگم همیشه وضعیتمون یکی از اون چهار حالت باشه و کنار هم بخوابیم

اما به نظرم ما برای کنار هم خوابیدن نیاز به اون شرایط و دلایل هم نداریم. چون انقد دلمون همو میخواد که هیچوقت دوس نداریم فاصله مون زیاد باشه .

.

پ.ن: نفس بکش به یاد من ... ببین عجب ترانه ای میشه





تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 | 21:23 | نویسنده : ابرو کمون

علیرضا قربانی- شهر دلتنگی

.

لا به لای این حجم از سکوت ؛

حس میکنم حرف دل توعه این آهنگ ...





تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 | 18:59 | نویسنده : ابرو کمون

به خودم میام میبینم دارم عکسامو نگا میکنم ولی بالاش اسم تو رو نوشته ...

تو صفحه چت تو زدم رو ارسال عکس و از اونجا دارم خودمو نگاه میکنم

می‌خوام ببینم کدومو دوس داری ولی چه فایده

تو خودمو میخوای

عکس فقط حسرته... فقط دقه...

ولی من می‌خوام ببوسمت حتی اگه دق کنم حتی از رو عکس

می‌خوام دستمو بکشم رو چشمای خوشگلت که شبا همش بیداره.

تو که چشماتو بستی رو خودت و من ... تو داری گوشه ی قلبت با ما زندگی می‌کنی با چشم بستن چیزی عوض نمیشه ...

مگر اینکه قلبت بایسته مگر اینکه بمیری...

نمیذارم بمیری ❤️





تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 | 0:06 | نویسنده : ابرو کمون

رفتم و خیلیا رو دیدم، حتی رفیق و همبازیت...

دلم میگیره وقتی نیستی . نه فقط موقع دیدن تئاتر نه فقط جاهایی که قبلا بودی یا باهم رفتیم .

دلم میگیره که همه جا هستی و نیستی .

هیشکی رو به اندازه تو نمی‌خوام ببینم ، ولی هیشکی به اندازه تو ازم فراری نیست الان.

هیشکی به اندازه تو دوسم نداره، هیشکی به قشنگی تو دیوونه م نیس ، هیشکی مثه چشای خوشگلت بهم نگاه نمیکنه . و هیشکی به اندازه تو تو قلبم باارزش نیس .

انقد خودتو از ابروکمون قایم کردی که فقط روزشماری می‌کنه تا روزی که از این در بیاد تو و صداتو بشنوه.

.

پ.ن: یادت نره دوست دارم ، خیلی دلم تنگه برات ... مال خودت ، مال چشات 😁❤️💜





تاريخ : جمعه 19 آبان 1402 | 23:09 | نویسنده : ابرو کمون

Dünyadan uzak

.

Bir yol var ama her yerde tuzak

یه راهی وجود داره اما همه جا تله است

Bir yol daha var, dönmek de yasak

یه راه دیگه هم هست،برگشتن ممنوعه

Deryaya yakın, dünyadan uzak

نزدیک به دریا،دور از دنیا

Gel vazgeçelim hiç zorlamadan

بیا بدون هیچ زور زدنی ،دست بکشیم (از این زندگی سگی)

Sen aklıselim, ben yorgun adam

تو عاقلی،و من یه مرد خسته

Bir yer bulalım, dünyadan uzak

یه جایی پیدا کنیم به دور از دنیا

Yine gözümüz yükseklerde

بازم چشممون اون بالا بالاهاست

Hayat geçiyo' perde perde

زندگی قسمت قسمت میگذره

Doydum, artık bana müsaade

سیر شدم من، ازتون(از دنیا) اجازه میخوام(که برم)

Bir yer bulalım, dünyadan uzak

یه جایی پیدا کنیم به دور از دنیا

Yapamadığım birçok şey var

خیلی چیزها هست که نتونستم انجامشون بدم

Hem tatminsizim hem günahkâr

هم ناراضی‌ام و هم گناهکار

Sen beni bu şehirden kurtar

تو منو از این شهر نجات بده

Bir yer bulalım, dünyadan uzak

یه جایی پیدا کنیم به دور از دنیا

.

پ.ن۱: صدای خواننده رو‌ دوس ندارم ولی ریتمشو دوس دارم.

پ.ن۲: چرا نظرتو درباره ملاقات خصوصی نمیگی 🥲

پ.ن۳: فردا(شنبه) میرم آفتاب ، آرش رو ببینم.

پ.ن۴: یه جایی پیدا کنیم ، از دنیا دور ... به دریا نزدیک ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌میشه؟





تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1402 | 17:46 | نویسنده : ابرو کمون

تو هیچوقت از دستم خسته نمیشی ‌... خستگیت با من در می‌ره ... با دستام، لبام، صدام، نگام، ...

اما الان که نیستم ، هیچ کدوم از اینا هم نیس . خستگی دو ماهه که مونده تو تن و روحت . و من فقط میتونم از اینجا و لای این کلمه ها قربونت برم . پس خسته نشو از حرفای تکراریم 😔

وقتی حتی نمیتونم سر جام بشینم ، وقتی موهامو نمیبافی ، وقتی اسممو صدا نمیزنی، وقتی حسرتت همش باهامه ، وقتی اسمم داره یادم میره، وقتی از خستگی دارم میمیرم ؛

حداقل تو خسته نشو از حرفام.

.

پ.ن: قربون خنده ت برم . دلم برات مرد دیگه انقد دلتنگی کشیدم ❤️💜





تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1402 | 21:00 | نویسنده : ابرو کمون

وقتی دو دلی ، باید ببینی دلت واقعا چی میخواد . نترسی و انجامش بدی . گاهی وقتا زیادی فک کردن واقعا آدمو پیر می‌کنه .

یک سال گذشت ....

از شبی که دو دل بودم سرمو بذارم رو شونه ت ولی با خودم گفتم چرا نذارم...؟ یکبار تو عمرم دلم خواسته سرمو بذارم رو شونه ی یه نفر، چرا نذارم!!!

وقتی توام سرتو گذاشتی رو سرم و دستمو بغل کردی ، خیلی حس خوبی داشت برام.

یه حس عمیق ، یه آدم قدیمی ، به قول خودت آشنا ، ترکیبی از اعتماد و آرامش ، نمیدونم ... یه حسی که هیچوقت نبوده و باید باشه.

حسی که تو این یه سال خیلی تغییر کرده ، ینی هم قوی تر شده هم جنسش عوض شده.

خوشحالم که اون لحظه ی شکلاتی رو شکلاتی تر کردم 😍 به ساعت که نگاه کردم دقیقا ۲۱:۰۰ بود . قطعا الان تو نه ساعتشو یادت مونده بود نه حتی روزشو، اما مطمئم اون لحظه تو خیلی بیشتر از من ذوق کردی. و مطمئنم حس اون شبو هیچوقت فراموش نمیکنیم.

.

پ.ن۱: ‌‏کِشم آن رنج روانکاه که دل داند و دل ...

پ.ن۲: جانشین تو در این سینه خداوند نشد.

پ.ن۳: بدون من پفک نخور،دلیلشم امروز فهمیدی 😢





تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 | 9:36 | نویسنده : ابرو کمون

تا حالا به شباهت شلیک و گلوله خوردن دقت کردی؟

من آرزویی غیر احساسات ندارم، از بس که رویامو بهت نزدیک کردم...

به خاطر خودم شبیه تو شدم که آرزوتو آرزو کنم

.

یکبار که دنبال ردت رفته بودم من به خودم از پشت سر شلیک کردم

میفهممت قد غمت فهمیدن تو مث گلوله خوردنه

.

تا حالا به شباهت بین حال ما و گلوله خوردن دقت کردی؟

چشای تو مرز بین مرگ و بودنه

چرا همیشه حال ما بده؟

صدای ما به گوش کی میرسه؟

.

پ.ن۱: چطوری عزیزم؟ خوبی؟

پ.ن۲: دل من رفت ولی این تمرینای شما تموم نشد 😒

توام روزشماری می‌کنی ؟ یا برات مهم نیس 😔

پ.ن۳: امشب کنسرته 💔





تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

مینا:

نمیتونم حرف بزنم

پویا:

چرا

مینا:

حالم خوب نیس زیاد

پویا:

بذار حرف بزنیم

مینا:

همینجا حرف بزن

پویا:

کی نوشتی ترانه رو

دوس دارم بخونمش

اجازه خوندنشو میدی؟

بذا زنگ بزنم بت

ی لحنی همینجوری خودم بذارم بخونم

مینا

باشه ، ولی ویس نه

ضبط کن بعد بفرست

پویا:

بعدا

الان میخوام زنگ بزنم بت

مینا:

نمی‌خوام بخندونیم

پویا:

نمیخندونم

مینا:

آخه حرفی نداریم الان

پویا:

ما همیشه حرف داریم

.....

.....

.....

مینا:

داری گریه میکنی

پویا:

دق میکنم

نفسم گرف

کاش اون روز

تو بغلت میمردم

الان فهمیدی چرا آرزوش کردم؟

مینا:

نه من میمردم بهتر بود

به من کسی وابسته نیس

پویا:

با هم میمردیم اصن

.

پ.ن۱: بمیریم؟ یا همیشه حرف داریم؟

پ.ن۲: نخوندیش چرا 😔

پ.ن۳: می‌خوام بخندونیم





تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 | 1:10 | نویسنده : ابرو کمون

بالاخره دیدمش . اونم شبی که تو داخلی .خیلی وقت بود که یه فیلم انقدر ساده رو انقدر با ذوق نگاه نکرده بودم . اما این انقد لطیف بود که دلمو برد .

یاد اون حرف خودم افتادم که میگفتم کاش میشد باهم زندگی کنیم حتی تو زندان. کاش یه شب کنارت بخوابم حتی شده رو تخت آسایشگاه ...

مگه میشه این فیلمو ببینی و به یاد من نیفتی ... ؟

چون ممکنه ندیده باشی ، دیگه چیزی نمیگم اسپویل نشه

کاش ندیده باشی هنوز 😔

.

پ.ن۱: این عکسا رو خودم اسکرین شات گرفتم از رو فیلم.

پ.ن۲: مرحبا به هوتن شکیبا

پ.ن۳: چه خبر بود امشب استراحت ندادن خیلی دیر آنلاین شدی 🥲

پ.ن۴: ...





تاريخ : جمعه 12 آبان 1402 | 0:54 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی سخته گاهی وقتا که دارم بت فک میکنم و بعد میبینم آنلاینی، پیام ندم

بعضی وقتا یه فکرایی میاد تو ذهنم ... دوس دارم به تو بگم فقط ، یا نظرتو درباره یه موضوعی بدونم . یا دوس دارم تعریف کنی چه خبر بود و امروز چیکارا کردی ...

یا حتی چیزای به ظاهر ساده تری که اهمیتشون برا من از هر حرفی بیشتره؛ مثه حالت، حالت چطوره؟ تو دلت چی میگذره؟ چی واقعا خوشحالت می‌کنه ؟ همین الان الان دلت چی میخواد ؟

میدونی پویا، حس میکنم واقعا باید باهم زندگی کنیم . بعضی وقتا صدات میپیچه تو گوشم ... نمیدونم شایدم خواب میبینم و فک میکنم واقعیه، اما واقعا حست میکنم

چش خوشگل من ... دلم خیلی میخوادت . این جمله انقد قویه که نیاز به هیچ ایموجی ای نداره.

.

پ.ن: با اینکه انقد گنده م که در برابر توام ریز نیستم 😂، اما وقتی تو بغلتم این حسو دارم ... از لحاظ ابعاد و پناه گرفتن و آرامش!

آرامش ندارم اصن ، بغل محکمتو میخوام. انقد محکم که یا بمیرم یا یادم بیاد زنده م .





تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1402 | 0:13 | نویسنده : ابرو کمون

از اینکه صفحه چتمون هی بره پایینتر میترسم

این چیزیه که تو هیچوقت حسش نکردی 😅

در عوض خیلی ترسای دیگه رو تجربه کردی

یادته یه بار که موقع خدافظی بهت گفتم : "چی شد یهو ناراحت شد صورتت؟" تو چی جواب دادی؟

گفتی : "هربار موقع خدافظی ، میترسم آخرین باری باشه که میبینمت 😔 "

ولی من نمی‌ترسم ... چون هرجوری شده یه روزی یه جایی میام که ببینمت ، اما تو چون تو خودت نمی‌بینی که اقدامی واسه یهویی دیدن من کنی ... می‌ترسی.

هرچند توام همش تو جنگ با خودتی. تو جنگ بین دل و وجدانت. گرچه نمیدونم چرا وجدانت منو دوس نداره 😔

بگذریم ...

امروز چطوری؟ باشگاه خوبه؟ اگه زیاد راضی نیستی ، کنار ما هم یه باشگاه خیلی خوب هستا 😂 درسته دوره ازت ولی در عوض به چیزای خوب نزدیکه 😝😁

میتونی حداقل گاهی بیای ... تک جلسه ای ... 😔

.

پ.ن۱: تو قلبم پایین نمیری که ... تو قلبت آرشیو نیستم که ... پین شدیم تو قلب هم ❤️💜

پ.ن۲: بمانی کنسرت گذاشته رشت 😭 ... ۱۵ آبان

تصور کن منو تو بریم کنسرت بمانی ... اونم تو رشت ... آخ قلبم آخ قلبت ❤️💜





تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1402 | 20:21 | نویسنده : ابرو کمون

بغلتو خواستن دیگه جزو نیازای روزانه م شده ... انگار هرروز یه چیزی کمه. ناقص میمونم.

حالا حتما میگی : " تقصیر منه" اولا من دنبال مقصر نیستم ، دوما اگرم مقصری باشه هیچوقت تو تنها مقصر نیستی، این هزار بار 🥲

شدیدا نیاز به ماساژ دارم مخصوصا از ناحیه کمر .

پس کی ماساژم میدی دوباره؟

همون موقع که عاشقم شدی ؟ 😂

.

پ.ن: دلم شدیدا این پوزیشن رو میخواد ...

تو چی میخوای ؟





تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

دوست دارم .

به اندازه تمام سال ها و ماه ها و روزایی که گذشت و نگفتم.

به اندازه هرباری که تو گفتی و من فقط گفتم "می‌دونم" .

به اندازه هرباری که دیدمت و هیچی به زبون نیاوردم .

خب چیکار کنم منم اینجوریم دیگه ... تا زمانی که از ته ته دلم چیزیو حس و باور نکنم ، به زبون نمیارمش.

دوست دارم پویا ... انقدری که بعد از این همه سال تو رو بیشتر از همیشه ترسونده... به اندازه ی تمام آدمایی که دوست نداشتن .

.

پ.ن: قربون دلت برم که برام تنگ شده، قربون فکر و مغزت برم که به یاد منه ، قربون چشات برم که بیخواب مونده ، قربون لبات برم که تو مستی عکسمو میبوسه، قربون انگشتت برم که میاد رو اسم من و بهم زنگ میزنه 😭

صب که بیدار شدم دلم رفت برات ❤️💜





تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

میدونی اینا چین؟

اینا رو گرفته بودم که یه روزی آرزوهامونو بنویسیم و تو اینا بذاریم، بعد بندازیم تو دریا

که دریا آرزوهامونو برآورده کنه 😍

خدا رو چه دیدی ... من ناامید نیستم ... شاید یه روز واقعا رفتیم.

اگه توام دلت برام تنگ شده ، اون کلیپ دریا رو بذار صداشو بلند کن ، منو کنارت تصور کن

و آرزوهاتو بهش بگو. آرزوهایی که شاید به من یا حتی به خودتم نگفتی .

دوسِت دارم 💋

.

پ.ن۱: من آرزویی غیر احساسات ندارم ❤️

پ.ن۲: قربون بوی پیرهنت 💜





تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1402 | 0:31 | نویسنده : ابرو کمون

به یک عدد فداشونده ی عاشق، چشم خوشگل، صدا خش دار مهربون و سکسی ، با قد و قامتی درشت ، دماغی ابی طور و ریشی نسبتا بلند، دارای حنجره ای طلایی و دستانی گرم ، و به طور کلی گرگدن نیازمندم.

برای بوسیدن و بغل های طولانی، استفاده به عنوان بخاری در شب‌های زمستانی ، درمان کننده ی دردهای درونی یا عضلانی ، قفل کننده ی دست و پاهایم مثل یک زندانی ، و به طور کلی برای یک عمر زندگانی ‌.

موجودی در دنیا، یک عدد 😍

بدید من برم پی زندگیم 😁😭





تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 | 20:28 | نویسنده : ابرو کمون

نحوه فیلمبرداریش منو یاد dancer in the dark انداخت .

نمیگم حتما ببینش ، گرچه شاید دیدیش ولی واسه ۱۳ سال پیش خوب بوده.

شاید به نظرت لوس یا حساس بیام ولی سر کپشنی که برای مرگ مهرجویی نوشتی دلم گرفت . چون دل تو گرفته بود . و چون اونی که باش فیلم میبینی من نیستم .

داشتم فک میکردم چقد سلیقه فیلم دیدنم تو این دو سه سال اخیر تغییر کرده و چقد خودمم تغییر کردم .

.

پ.ن۱: امیدوارم یادت مونده باشه کدوم فیلمو نباید بدون من ببینی

پ.ن۲: آغوشت جای دوری از رنجه... آغوشم خاکه ؛ آغوشت گنجه ❤️💜





تاريخ : جمعه 5 آبان 1402 | 23:36 | نویسنده : ابرو کمون

روزبه جانم _ خسته شدم 🎶

.

با اینکه مفهوم کلی شعر، شاید زیاد به تو نخوره ولی این تیکه انگار دقیقا از دل تو میاد :

.

من از این درد خسته شدم

از جنگیدن با قلب خودم

من با این زخما چه کنم

خسته شدم از حال خودم

من از این درد خسته شدم

از جنگیدن با حس خودم

من با این رویا چه کنم

خسته شدم از دست خودم

....

وقتی چیزی نمیگم از حالم

میشه حرفام نقطه چین باشه

گاهی وقتا سکوت می‌تونه

بهترین شعر رو زمین باشه ...

.

پ.ن: سکوت همیشگی خوب نیس ... بازم بهم بگو ... هرچی بگی خوبه ❤️💜





تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 | 17:23 | نویسنده : ابرو کمون

پویا:

کاش با هم تو خ ولیعصر به مطهری قدم بزنیم

پاییز

مثلا آبان

۲۰ سال دیگه اصن

اینجا باشیم و بریم ب جستجوی دنیا

ولیعصر...

من ب کنکورد و شامزلیزه فک کردم

دلم میخوادت

واقعی

مینا:

کاش فقط مال خودم بودی

پویا:

هستم

هستم

هستم

...

پ.ن: چتامونو که میخونم دلتنگ تر میشم ... دلم هم شوخیاتو میخواد ... هم جدی حرف زدنت هم یه ماجرایی رو تعریف کردنت ...هم قربونم رفتنت

الان دلت چی میخواد ؟





تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

میدونی ۱۵ بهمن ۹۸ تو سینما دیدم "جهان با من برقص" رو...

هم خندیدم باش هم گریه کردم، اون موقع علاقه ی خیلی به خصوصی به علی مصفا هم نداشتم. اما وقتی فیلم تموم شد تنها چیزی که اومد تو ذهنم تو بودی ... گفتم اینو یک بار دیگه باید ببینم ولی با تو !

(بعد یهو کرونا شد و سینماها تعطیل شد و... )

۴سال پیش اینو گفتم ... همون موقعی که تو فک میکردی نبودی ! شاید خودمم همین فکر و میکردم ولی خیلی جاها و خیلی وقتا بودی به خدا

الان شدم مث جهان، که می‌رفت طویله حرفاشو میزد چون کسی دیگه نبود به حرفاش گوش بده

همینقدر تنها شدم پویا... تو که نیستی هیچ بغلی منو فشار نمیده... هیچ گوشی منو نمیشنوه... هیچ چشمی منو نمی‌بینه ... هیچ دستی منو لمس نمیکنه ... هیچ لبی منو ...

به قول روزبه( با صدای احسان) :

«نفس که میکشم حالم خرابه

چقدر دلتنگی و طاقت بیارم

نه اینکه فکر کنی تو فکر مرگم

توان زندگی کردن ندارم»





تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 | 19:20 | نویسنده : ابرو کمون

قبل از اینکه ببوسیم ، هر تصوری از بوسیدنت داشتم بیخود بود .

هرجوری هم تصور میکردم ، هیچوقت مثل واقعیش نمیتونست بشه

انقد از ته دل و انقد خواستنی

انقد هوش از سر پرون😅 و ...

خب دیگه بذار نگم چون همین الانم وقتی بش فک کردم دیوونه شدم

الان یادم افتاد تو پستای قبل تر عدد ۱ رو ارسال نکردی که دلیل بغلی تر شدنت رو بدونی 😒

شایدم با خودت میگی دلیلشو بفهمم که چی... ما که دیگه قرار نیس همو بغل کنیم 😔

.

پ.ن۱: داره بارون میاد ... ولی ... نه شب عاشقانه س نه رویا قشنگه...دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه

پ.ن۲: برا اینکه یادت بیفتم باید اول از یادم بری ... پس من یادت نمیفتم چون یه جورایی دارم بات زندگی میکنم ❤️💜





تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 | 0:38 | نویسنده : ابرو کمون

شاید اگه چند سال پیش وضعیت الانم رو میدیدم، از خیلی جهات ناراحت کننده بود برام .

ولی الان می‌دونم که با شرایط و محدودیت های الانم تو این وضعیت هستم و درسته که بهترین حالتی که میتونم باشم نیستم ولی حداقل یه جاهایی تلاش کردم، بررسی کردم، امتحان کردم ، شده ... نشده ... اهلش نبودم ... هرچی بوده در مجموع نمیتونم بگم پشیمونم.

از فکر کردن به گذشته خوشم نمیاد. فقط دوس دارم یه وقتایی درس عبرت بگیرم و دیگه اون چیزایی که ناراحتم کرده رو تکرار نکنم . حداقل از موضوعات جدید ناراحت شم 🤦🏻‍♀️😂

الان رفتم پست مربوط به آخرین باری که دیدمت رو خوندم، و یادم افتاد چقد دلخور شده بودم ازت اون روز

از رفتارت بعد از رفتنم چقد دلم شکسته بود . اما روزای بعد فهمیدم تو از من داغون تر بودی ...

وقتی بی محلی میکنی یعنی حالت خیلی بده

و الان فقط من می‌دونم حالت چقد بده

از همینجا می‌بوسمت ... انرژیش میرسه بهت؟





تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 | 7:17 | نویسنده : ابرو کمون

چقد نیاز دارم نصف شب از خواب بیدار شم ببینم یه میس کال دارم ازت... نه سه تا 😅

ببینم پیام دادی : "دوستت دارم"

یا حتی صدام زدی ...

چقد دوس دارم باز باهم قهوه بخوریم و فیلم ببینیم

چقد دلم میخواد الان تو بغلت باشم هیچی هم نگیم فقط صدا نفس و قلبتو گوش کنم

چقد حرفام تکراری شده هرروز دارم همینا رو میگم انگار

توام هرروز یادم میفتی؟

یا بین بدبختیا و بقیه مشکلاتت و گاهیم خوشیا و ... در کل بین روزمرگیات گمم کردی 😔

کاش میدونستم هر لحظه چی تو دلت میگذره ...

یه حرف قشنگ بگو پویا ...