تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1402 | 21:23 | نویسنده : ابرو کمون

بهترین حال و بدترین حال ، فرقی نداره...

دل من همیشه و همه جا تو رو میخواد

فقط تو رو ❤️💜





تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1402 | 0:09 | نویسنده : ابرو کمون

هربار که این آهنگ رو میشنوم یاد بار اولش میفتم.

از گوشی تو ، تو بغل تو پلی شد .

یاد اینکه چقدر اشک ریختم.

یاد دستات که اشکامو پاک میکرد.

و یاد اینکه گفتی : «مطمئنم شاعر اول نوشته بوده عشق یعنی نرسیدن»

راستش منم بار اول منتظر شنیدن همین بودم .... اما خوشحال شدم که گفت پر کشیدن

یاد خواب لیلا حاتمی تو سیمای زنی در دور دست افتادم... یاد خوابای همیشه ی خودم ... پرواز!

یاد تمام جمله هایی که با پرواز ساخته بودی و گفتی کنار من یا به یاد من انگار پرواز می‌کنی ...

پ.ن: به قول لیلا حاتمی : «من به امید خوابایی که شبا میبینم روزا رو دووم میارم... »

.

عشق یعنی پر کشیدن ... ❤️💜





تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 | 19:08 | نویسنده : ابرو کمون

به نظرم این پیرزنه خیلی شبیه منه.

هم صورتش هم خنده ش .

منم اگه کنار تو باشم ، تا آخر عمرم همینجوری میخندم.

دلم میخواد هرروزمو با تو باشم تا وقتی زنده م ؛ همون قدری که دل تو میخواد .

وقتی پرسیدم خونه ایده آلت چه شکلیه

بعدش پرسیدم با کی زندگی می‌کنی اونجا؟

گفتی تو زنمی...

یه کم بعد گفتم : "تاریخ روزایی که دیدمت یا قرار بوده ببینمت رو نوشتم"

گفتی : "من هرروز میبینمت" ❤️💜

اصلا نمی‌بینیم ولی هرروز میبینیم

خیلی تنهایی ولی هرشب تو بغل من میخوابی

از فکر من حالت بده ولی با خیال من حالت خوبه

دردت از ابروکمونه ولی درمونتم فقط اونه.

که رویم میکند هشیار و بویم میکند مستت ...





تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 | 20:24 | نویسنده : ابرو کمون

می‌خوام ساعت ها تو بغلت بمونم و بوت کنم .

جدا از بقیه حس ها و جدا از این قضیه که اصلا میتونم یا نه 😅

واقعا نیاز دارم همه جوره به بغلت

به چشمات که عمیق نگام می‌کنه

و به دستات که انگار میخواد یه شعر و با خط بریل از رو تنم بخونه

دریای من ... آرامش من ...💜❤️





تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 | 0:20 | نویسنده : ابرو کمون

اگه بخوام یه جمله درباره ی امشب بگم ، میشه همون جمله ی خودت!

«اگه میتونی نخند»

مخصوصا با خنده های متین😅

این بار بذار من حسابی فدات شم

فدات بشم که آنچنان رو آنچنان تر می‌کنی😁😍

و هربار منو شگفت زده می‌کنی...

دوس دارم همیشه تماشات کنم

همیشه تماشا کنم پویایی رو که اصلا پویای من نیس ؛

هربار انقددددررر فرق داره با پویام که نه صداش نه نگاش نه هیچ چیز دیگه ش برام آشنا نیس .

و هربار انقددددررر با نقش قبلیش فرق داره که هرکی نشناسه متوجه نمیشه...

دوس دارم همیشه تماشات کنم

تمام بعد از ظهرهایی که رفتی سر تمرین ... گاهی تو بدترین شرایط و با خستگی زیاد

دوس دارم جای تمام خستگی هاتو ببوسم که خوب شه❤️

که بازم بتونی خسته شدی ... که بازم بتونم تماشات کنم ...💜

نمیگم سیر نمیشم از تماشا کردنت؛ من تشنه ی تماشا کردنتم ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 | 17:32 | نویسنده : ابرو کمون

میگم اعصابم خورد شد، میگی من که چیزی نگفتم !

شاید باید چیزی میگفتی

حالم خوب نیس ، حوصله ی هیچی رو ندارم. اگه یه تکونی به خودم میدم می‌خوام که حالم بهتر شه نه بدتر !

اما هیچ تضمینی نیس

حتی نمیتونم مطمئن باشم که گریه م نمیگیره.

فقط میدونم که هیشکی هیچ جا منتظرم نیست. اما من مجبورم همیشه یه جایی باشم ؛ چون وجود دارم.





تاريخ : جمعه 15 دی 1402 | 0:02 | نویسنده : ابرو کمون

دو سه روز زمان زیادی نیس

واسه کسی که چند ماه منتظر مونده ،

ولی وقتی داری از دلتنگی دیوونه میشی ، وقتی از ۱۰ روز قبل هرروز شمارش معکوس کردی و بالاخره رسیدی به ۱ و کلی ذوق داری واسه دیدنش...

اونوقته که حتی ثانیه ها هم سنگین میگذرن

حق مینای عزیز عزیزت نیس که اینجوری بش بی توجهی بشه

اما کدوم حق سرجاشه که این باشه!





تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1402 | 19:49 | نویسنده : ابرو کمون

نیستیم!

به دنیا می‌آییم

عکس یک نفره می‌گیریم!

بزرگ می‌شویم،

عکس دو نفره می‌گیریم!

پیر می‌شویم،

عکس یک نفره می‌گیریم!

و بعد

دوباره باز

نیستیم...

#حسین_پناهی

.

پ.ن: پس کو عکسای دونفره ...؟





تاريخ : شنبه 9 دی 1402 | 23:05 | نویسنده : ابرو کمون

شمعی فوت نکردم ؛

وقتی آرزو میخواد فراموش شه...





تاريخ : جمعه 8 دی 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

شاید مسخره به نظر بیاد ولی من هنوزم ذوق میکنم وقتی نصف شبا بم زنگ میزنی

چشمام قلب میشه

وقتی میفهمم داری به من فک می‌کنی ... تو واقعی ترین حالت

مگه میشه تکراری شه برام که چقد دوسم داری... و چقد دیوونه میشی از یادم ... و چقدر دق می‌کنی از دوریم...

چقد خوبه که اگه یک نفر واقعا از حال دلت باخبر باشه ، اون منم .

حتی اگه باهام حرف نزنی ...

ولی تو حرف بزن

حرفات حتی اگه اشکمو دربیاره هم از سکوتت بهتره

.

پ.ن: داره میمیره دلم ، واسه مخمل نگات

همه رنگی رو شناختم من با اون رنگ چشات

(دارم صداتو گوش میدم❤️💜)





تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 | 0:06 | نویسنده : ابرو کمون

انگار با تمامِ جهان وصل می‌شوم؛

در لحظه‌ای که می‌کِشَمَت

تنگ در بغل...

#حسین_منزوی





تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 | 11:36 | نویسنده : ابرو کمون

دیشب تو بغلت داشتم دیوونه میشدم ... در گوشم یه چیزی گفتی که هم شنیدم هم نشنیدم . جوابتو با بوس دادم . یه بوس از تمام جون و دلم ... کشنده تر از همیشه ... بار دوم که جمله ت رو گفتی ، لبخند زدم و بازم بوسیدمت

گرمای نفسات... صدات ... نرمی لبات... دیوونه شدنمون...

همه چی یه جوری واقعی بود که انگار داشتی جواب حرفا و حس دیروزمو میدادی.

و شاید این چند ثانیه، لذت بخش ترین خوابی بود که دیدم ❤️💜

.

پ.ن: اون جمله رو بم بگو پویا ... یه روزی که دیر نباشه





تاريخ : شنبه 2 دی 1402 | 22:53 | نویسنده : ابرو کمون

دلم گرفته .

از شنیدن جمله ی " نمیتونم... و نمیشه ... " ی تو واقعا اذیت میشم.

حس میکنم تا ابد قراره همینجوری عذاب بکشم .

و هیچوقت هم برای هیچ کس مهم نیس که من چقدر گریه کردم.

که من چقدر تنهام و چقدر هیچی دیگه برام مهم نیس .

چقدر سعی میکنم وابسته کنم خودمو به زندگی و چقدر هرروز سخت تر میشه .

دلم خیلی گرفته .

و از اینکه تو تمام ابعاد زندگی انقد تنهام احساس له شدن میکنم.

شاید یه روز تموم شم . و هیشکی نفهمه.





تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 | 18:11 | نویسنده : ابرو کمون

امروز روز خوبیه

هوا خنکه... فردا زمستون میاد.

بعد از یک سال دوستمو دیدم. پیتزا خوردم . تو بازار میوه فروشا راه رفتم. کارون رو دیدم . سینی و قندون چوبی سفارش دادم. راننده تاکسی تا دم در رسوندم.

گربه هام یه عالمه غذا دارن‌.

و تو گفتی : "مراقب مینا باش ؛ مینای من" ❤️💜

.

پ.ن: یک سال پیش تو همین ساعتا میز بچگیاتو برام آوردی یادته ؟ 😍





تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 | 4:51 | نویسنده : ابرو کمون

حصار بغلت _ چاوشی

.

ما که با چشم و دست و لبمون امضا زدیم تمام روح و تن همدیگه رو ولی ...

امضای رو کاغذ زورش بیشتر بود .





تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 | 22:02 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی گریه م انداخت ...

نمیدونم چرا ! شاید دلم زیادی پر بود 😔

دلم خوشه که احتمال میدم تویی که ماهی حداقل ۱۵ تا فیلم میبینی ، اینو ندیده باشی 😒

دلت میاد اینجور فیلما رو با من نبینی؟

( حالا تو دلت میگی چه چیزایی رو که دلم اومده... این که چیزی نیس ...

شایدم میگی چاره چیه !

شایدم میگی بی خیال مینا ... )

ولی من بعد از فیلم دیدن با تو، خیلی برام سخت شده تنها فیلم دیدن

همون چند دقیقه خواب تو بغلت کافی بود که هیچی به اندازه بی تو خوابیدن سخت نباشه پویا ...





تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1402 | 0:09 | نویسنده : ابرو کمون

چه حسی داری که همه جا دلم برات تنگ میشه و همش دلم میخوادت؟

چه حسیه که یه نفر همون چیزی رو ازت بخواد که تو ازش میخوای ؟

وقتی با لبات میتونی کاری کنی اسمم یادم بره... چرا با صدا نزدنم این کارو میکنی؟😔





تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 | 0:12 | نویسنده : ابرو کمون

.

دوستت دارم ... و هرگز پشیمون نیستم .





تاريخ : جمعه 24 آذر 1402 | 12:08 | نویسنده : ابرو کمون

۷سال گذشت الکی الکی ...

چقد خوشحال بودم که تونستم دونفر رو راضی کنم باهام بیان 😅

و چقدر ذوق داشتم که میخواستم تو رو ببینم. رو صحنه ...

از قبل هم به بچه ها گفتم باید ردیف اول بشینیم هااا

یادم نیس چرا اجرای آخر اومدیم ولی احتمالا زمان یا مکانش برامون بهتر بوده 😅

چقد کیف کردم قشنگ یادمه ... خیلی با دقت نگاه کردم و خیلی دوس داشتم همه چیو!

وقتی همه داشتن دست میزدن من فقط تو رو نگاه میکردم . داشتی دنبال من میگشتی ... و آخرین جایی که نگاه کردی ردیف اول بود 😅

و نگات موند روم 😍

کاش نگات همیشه روم باشه

چی قشنگ تر از چشماته مگه ❤️💜

.

پ.ن: سلام منو برسون... به دریا ... به دریای کنار پویا ... ❣





تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 | 22:29 | نویسنده : ابرو کمون

غربت - ابی

.

چشمات واقعی ترین آینه س ... ❤️💜





تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 | 9:23 | نویسنده : ابرو کمون

خواب دیدم مثلا متاهل بودم... مثلا حالم خوب بود... مثلا شوهرم آدم خوبی بود ... مثلا همو دوس داشتیم...

اما من هیچ حسی نداشتم

یه مرد قد بلند و لاغر با یه تیپ و قیافه ی نرمال ... که وقتی میبوستت نه تو حسی بش داری و نه حس می‌کنی اون حس خاصی داره

و اصلا ذوق نمیکنی وقتی میفهمی برات گردنبند خریده 😒

💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔





تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1402 | 10:46 | نویسنده : ابرو کمون

اولین باری که "در دنیای تو ساعت چند است؟" رو دیدی اشاره کردی به فرهاد گفتی : "دیوونه س هااا"

ولی نه جوری که بقیه میگن دیوونه . بقیه با تمسخر میگن.

اما تو دقیقا همون جوری که من ۷,۸ سال پیش که فیلمشو دیده بودم گفتم ، گفتی .

دقیقا همون جوری که بعد از اون باری که تو کلاس ۱۰۱ باهم حرف زدیم به تو گفتم ... پویای دانشکده که دانشجو نبود ، هنرمنگ بود 😁😍

و مهم ترین ویژگی فیلم که تو ذهنم مونده بود و واسه همین گفتم ببینیمش، همین دیوونگی فرهاد بود.

بیا همیشه دیوونه بمونیم... دیوونه تر بشیم دیوونگی کنیم. دیوونه ت کنم دیوونه م کن ...

دیوونگی با تو هیچوقت بس نیس ❤️💜

.

پ.ن۱: دلم هرروز اون حس تو خواب اون روز صبمو میخواد

پ.ن۲: با من غریبگی نکن ... چشماتو از من برندار





تاريخ : جمعه 17 آذر 1402 | 10:13 | نویسنده : ابرو کمون

درسته هرررروقت خواب ترسناک میبینم و میترسم دوباره بخوابم ، فقط دلم میخواد تو کنارم باشی .

ولی اگه وسط بهترین خواب هم بیدارم کنی راضیم. چون حس حضور تو از هر خواب و بیداری ای لذت بخش تره .

همه کنارتن جز اونی که باید باشه ...

.

پ.ن: صب دوباره خواب دیدم... ولی خواب خوب 😍





تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 | 13:37 | نویسنده : ابرو کمون

...





تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 | 0:23 | نویسنده : ابرو کمون

گفتم هوا بو خوب میده، بو قدیما ...

منظورم اون زمان بود که تو خیالات سر میکردم ... اون موقع که کمتر دوسم داشتی و من کمتر بت فک میکردم و خیلیییییییییی کمتر دوست داشتم . اون موقع که سفیدی موهام خیلی کمتر بود و غصه ی دلم کمتر بود و خرتر بودم و در عین حال که به خیلی چیزا فک میکردم به هیچی فک نمی‌کردم.

هوا بوی پیاده اومدن از مهندسی تا علوم و دامپزشکی و آمفی تئاتراشو میده.

بوی انتظار دیدن کسی که هرروز انتظار دیدنتو داشته و تو آخرین روز جواب انتظارشو میدی.

بوی شب و سکوت و علف نم خورده.

بوی دلتنگیِ بعد از تموم شدن آخرین اجرا ...

الان دلتنگترم ... حتی دلتنگ اتفاق های نیفتاده

و حتی دلتنگ چیزهای به ظاهر کوچیکی که بعضیا هرروز دارن ازشون بی تفاوت میگذرن ...





تاريخ : شنبه 11 آذر 1402 | 19:02 | نویسنده : ابرو کمون

مثلا الان منو تو باهم هرجای این شهر قدم بزنیم ... ( میگم این شهر که دور از ذهن نباشه )

دست همو محکم بگیریم ، یا من دستمو حلقه کنم تو دستت ... و برامون مهم نباشه کی میبینه.

اگه آشنا دیدیم نترسیم، سلام کنیم... هرجا دوس داشتیم بشینیم ... اگه دلم خواست بغلت کنم بغلم کنی ... و به جای خیره شدن به لبام ، ببوسیم

دیوونه بازی دربیاریم... بدوییم ... صدای نوارو تا ته بلند کنیم 😂 مگه چیمون از اونا کمتره هااا ؟؟؟؟ از هممممشون خوشگل تریم 😅

خلاصه که آقا پویا ما همه جوره میخوایمت... به قول خودت کلی و جزئی 😝❤️💜

ای صاحب حسن ... 😁





تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1402 | 13:19 | نویسنده : ابرو کمون

کاش همیشه کارم داشته باشی پویا ... همیشه تعریف کنی امروزت چطور گذشت ... غر بزنی اصن ... بگی چی اعصابتو خورد کرده ... چی خوردی ... کجا رفتی... کجا دوس داری بری ... حتی بی من !

کاش همیشه بدونم الان دلت چی میخواد

و کاش بیشتر وقتا اون چیز یا من باشم یا به من مربوط بشه 😅

کاش این کاش ها رو از اول جمله ها حذف کنم و جمله هام دستوری بشه 😁

شاملو به آیدا خیلی چیزا گفته ... ولی تو واسه اینکه بهم ثابت کنی حتی با موهای سفید هم زیبام، حتی لازم نیس یک روز هم باهام بمونی ... چون تا الانم هزار بار این قضیه رو هم گفتی هم با چشمات ثابت کردی ❤️💜

.

پ.ن: پیش تو بودن کافیه ... فرقی نداره تا کجا





تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1402 | 23:00 | نویسنده : ابرو کمون

تو که میگی فراموش کن منو ... فراموش کن حرفامو... فراموش کن دوست دارم ... فراموش کن چشامو... فراموش کن رد لبامو... فراموش کن همه دیوونگی هامونو...

به فرض محال که فراموش کنم ...

تو دلت راضی میشه من حتی با یک درصد حسی که موقع بوسیدن تو دارم، یکی دیگه رو ببوسم ؟

بقیه چیزا رو نمیگم ... فقط به همین دلت راضی میشه ؟!!!





تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 | 22:34 | نویسنده : ابرو کمون

به نظرت منو تو اگه باهم زندگی کنیم ، سر چی بحثمون میشه؟

به نظرت من دیوونه ترم یا تو؟

به نظرت ده سال بعد ، بازم دوس داشتی پایین گردنمو ببوسی؟

بازم میگفتی دستای هیشکی انقد نرم نیس ؟

بازم جوری نگام میکردی که انگار دلت میخواد تا همیشه نگام کنی؟

بازم برام حامی میخوندی؟

من چی؟

به نظرت سیر میشدم از بوسیدنت؟

تکراری میشد برام دستات؟ حس نوازش تنم با ریشت؟

ذوق میکردم باز با خاطره تعریف کردنات؟

هیشکی نمیدونه بعدا چی میشه ... هیشکی نمیتونه قول بده همه چی مثل روز اول قشنگ و جذاب میمونه ... هرچند که یه چیزایی ممکنه حتی به مرور قشنگ تر یا به قول خودت عمیق تر بشه

اما

به قول جهان :

"کنارم باشن و بی‌حوصله باشن.. کنارم باشن و دعوا کنن.. کنارم باشن و شادباشن... کنارم باشن و زندگی معمولیشون رو بکنن..

کنارم باشن، همینکه گاهی باشن بسه"

من دلم میخواد تو کنارم باشی . دوس دارم باهات زندگی معمولیمو کنم . شبا قبل خواب باهم فیلم ببینیم . هرروز تپش قلبتو بشنوم. غذا خوردنتو ببینم. وقتی خوشحالیم باهم ذوق کنیم . وقتی ناراحتیم باهم غصه بخوریم . وقتی حالت خوب نیس ، مراقبت باشم .

دوس دارم شریک تمام احوالت باشم .

میدونم حرفام تکراریه ولی

واقعا به نظرت اگه منو تو باهم زندگی کنیم ، چجوری میشه زندگیمون؟





تاريخ : جمعه 3 آذر 1402 | 21:45 | نویسنده : ابرو کمون

دیشب، تنها امیدم بود واسه دیدنت

درسته که میدونستم چند روز بعد قطعا میبینمت اما برا من یه روزم یه روزه

اون لحظه ای که از پشت سرم گفتی : "چطوری ؟" و من ذوق زده برگشتم نگات کردم ... شاید باورت نشه ولی قشنگ ترین لحظه بود برام بود تو این چند ماه اخیر .

هرچند الان که فکرشو میکنم یه کم دلم میگیره که چرا اسممو صدا نزدی 😔

همه ی اون دقیقه هایی که کنار دیوار بین اون همه جمعیت ، کنارم ایستاده بودی .... و چقدر نزدیک بودی بهم ... واسم آرامش بخش بود .

و متوجه خیلی چیزای دیگه نبودم. مثلا فک کنم نیم ساعت بعد متوجه شدم یه نفرم سمت چپم ایستاده و چقدر بهم نزدیکه .

(کاش میشد منو تو انقد به هم بچسبیم که کلا یه نفر شیم 😒 )

تو هر فرصتی دوس داشتم نگات کنم پویا ... فقط نگات کنم ... دستاتو ... چشماتو ... لباتو ... ریشتو ... موهاتو که چقد بهت میومد ... و چقد دوس داشتم دست بکشم رو چشمات و کمرتو ماساژ بدم . چقد دوس داشتم تو بغلت فشارم بدی ... و چقد جای هیچ کدوم از این کارا نبود ...

حتی نمیتونستم بی وقفه نگات کنم ...

اما همونقدری که تماشات کردم یه چیزی رو فهمیدم. اینکه انگار آمپول بی حسی زدی تو قلبت ... هرروز میزنی که گریه نکنی یا کمتر گریه کنی ... که بی تفاوت باشی به خیلی چیزا ، از جمله مینا و خود واقعیت .

انقدر بی تفاوت که حتی شک داشتم در عمل بخوای کنارم بشینی.

اون لحظه ای که گوشیتو ازت گرفتم و دستمو گرفتی ... مردم برات ... انقد قلبم تند زد که اون لحظه خودمم شوکه شدم .

میتونستم تا صب تو همون حالت کمبود جا و کمبود اکسیژن بمونم ولی تو کنارم باشی . دستت تو دستم باشه. کمبود پویا از همه چی بدتره.

شاید این حرفا خیلی بچگونه به نظر بیاد ... ولی من دیشب یه بار دیگه مطمئن شدم که چقدر دوستت دارم .

دلم نمی‌خواست اذیتت کنم . اما انقدر خودم اذیت بودم که ناخودآگاه تو رو هم اذیت کردم ... هرچند که اذیت شدن منو تو یکیه در واقع...

قربونت برم دیشب از رو حرص اینکه بغلم نکردی گفتم : "تو هرکاری کنی یا نکنی برات بهتره" می‌دونم توام اذیتی همیشه 😔

.

نمیدونی دیشب چقدرررر هر ثانیه آرزوت کردم.

.

پ.ن۱: یه حس غریبی بود دیشب ... هم تنت کنارم بود هم روحت اما انقد دور احساست حصار کشیده بودی که گریه م گرفت.

پ.ن۲: یه چیزی بگو ، سکوتت غمه

تو هرچی بگی همون شعرمه

پ.ن۳: فکر نکنم هیچوقت انقد غمگین دیده بودیم... مینای غمگین زشته؟