تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 | 3:26 | نویسنده : ابرو کمون

فرقی نمیکنه تنها باشم یا تو جمع، ناراحت باشم یا خوشحال، گرسنه باشم یا سیر

در هر صورت تو توی قلبمی.

اگه بدونی چقدر تمام وجودم تمام وجودتو میخواد، دیگه انقد مطمئن نمیگی : "من بیشتر میخوامت"

.

پ.ن: ای آنکه در دلم دوست دارمت اما ندارمت ؛

جای تو در سینه ام درد میکند.





تاريخ : شنبه 11 فروردين 1403 | 0:52 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی چیزا هست که دوس دارم راجع بهش با تو حرف بزنم ، توام نظر بدی. چیزایی که اینجا نمیشه گفت.

حالتو می‌خوام بدونم . اینکه امروز چه کارایی کردی . و اینکه شاید یه چیزایی تو دلت باشه که بخوای فقط به یه نفر بگی . و اون یه نفر من باشم .

قبلنم صد بار گفتم. ندیدنت یه درده. بی خبری از حالت و باهات حرف نزدن هزار درد.

پویا همش حست میکنم . و دلم هی تنگ تر میشه.

دلم همش اون لحظه ای رو میخواد که دستتو رو پهلوم کشیدی ... اون لحظه ای که ...

به نظرت کی کیو بیشتر میخواد ؟ 😢





تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 | 0:04 | نویسنده : ابرو کمون

آه ، ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

هیچ در عمق دو چشم خامُشم

راز این دیوانگی را خوانده ای؟!

هیچ می دانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم

هیچ می دانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری ، اما بوسه از لبهای تو

بر لبان مُرده ام جان می دهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان تو را جویم به کام

خلوتی می خواهم و آغوش تو

خلوتی می خواهم و لبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده ی هستی دهم

بستری می خواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ، ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه ی کوتاهی از آن خوانده ای !

.

"فروغ جانم"

.

پ.ن: البته من بوسه سخت دادم ولی خب ... بقیه ش خیلی درسته 😋 مخصوصا بیت آخر 🙈





تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1403 | 3:29 | نویسنده : ابرو کمون

آخ ، دوستت دارم ... ❤️💜

ترکیب نگات و دستات و لبات و صدات و نفسات ، قشنگترین ترکیب دنیاس

فکرشم میناتو میکشه 😍

چجوری میتونی انقد راحت دیوونه م کنی؟

خودتم انقد راحت دیوونه میشی ؟ 🙈





تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 | 19:29 | نویسنده : ابرو کمون

داشتم تو خواب گریه میکردم...

از شدت تنهایی تو جمع...

خیلی دلم بغلتو میخواست.

خیلی بی تاب بودم. بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم ، اسم تو رو دیدم 💜

معین





تاريخ : پنجشنبه 2 فروردين 1403 | 22:01 | نویسنده : ابرو کمون

.

من باختم ،

اما

کسی

جز ما

نخواهد برد.

.





تاريخ : چهارشنبه 1 فروردين 1403 | 6:46 | نویسنده : ابرو کمون

صبح پویام به خیر 💋

( چقدر بده که نمیدونم الان شیفتی یا مرخصی گرفتی)

امروزم یه روزی مثل بقیه روزاس

که دلم میخواد بدونی چقدر دوستت دارم.

کاش میشد در گوشت بگم ، رو پات بشینم. تو چشمات نگاه کنم. نازت کنم . نازم کنی...

نگات انقد قشنگه که با چشماتم انگار داری میبوسیم❤️

وقتی با لبات میبوسیم که اصلا حسش قابل توصیف نیس 🫠 🙈

دیوونم کردی تموم 😁

پ.ن۱: اگه قراره بری سفر، مواظب خودت باش عزیز دلم ❤️

پ.ن۲: یه چیزی رو اینجا نمیشه بگم ، نمیدونم کجا بگم 😭





تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 | 1:06 | نویسنده : ابرو کمون

گوگوش

پویا ...

امروز یه استوری دیدم ازت خیلی دوسش دارم 😭

تو هایلایت یکی از بچه ها بود.

دلتنگی واسه خودت کمه، دلم برا دلمه هاتم تنگ شده 😭 می‌خوام 😔

کمرمو چرا ماساژ ندادی راستی... یادمون رفت اصن ... خستگی ازش بیرون نمیره

امروز که پا شدم گوشیمو نگاه کردم اسم تو رو دیدم ذوق کردم. باز خوابیدم.

نمیدونم قبلش خوابتو دیدم یا بعدش

خواب دیدم داشتی می‌رفتی سفر ، یه ساک بزرگ دستت بود .منم از دور ازت عکس می‌گرفتم

که بعدا نگات کنم هی...

بقیه شم بی خیال

.

تو میگی بار آخر بود ... ولی من ...

هنوزم نفس دارم، هنوزم خون تو رگامه...

.

پ.ن۱: بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد ❤️

پ.ن۲: امروز آخرین روز ساله. سالی که توش دیدمت ، شنیدمت، فهمیدمت ، بوسیدمت

قشنگ بود امسال 💜





تاريخ : شنبه 26 اسفند 1402 | 16:49 | نویسنده : ابرو کمون

یکی از قشنگترین ویسایی که دادی ، ویسی بود که خونه تو سنندج رو توصیف کردی . فک کنم خونه مامان یا مامان بزرگت بود. حیف چتا رو پاک کردی اونم پاک شد .

خیلی حس خوبی داشت. دلم خواست باهم می‌رفتیم اونجا...

هرچند به قول خودت وقتی کنار هم باشیم چه فرقی داره کجا باشیم حتی چادرم خوبه ❤️

خونه واسه من همون جاییه که میشه تو بغل تو بود. خونه فاصله ی بین دستات و شونه هاته

خونه می‌خوام💜

.

پ.ن۱: خوشحالم سوالی که از عباس پرسیدم باعث شد یه عکس جذاب ببینم ازت 🙈😍

پ.ن۲: خونه ی تو کجاست ؟





تاريخ : جمعه 25 اسفند 1402 | 0:05 | نویسنده : ابرو کمون

بعد از یک سال و نیم رفتم سینما بالاخره 😒

تمساح خونی 😐

رفتم یه کم هوام عوض بشه که شد.

یادته قرار بود بریم باهم بوتیکو ببینیم ؟ 😔

نه فیلم برام مهمه نه مکان ، فقط تو رو میخوام . نمیدونم چرا آخرین بار که دیدمت انگار حسرتم چندبرابر شد. شاید چون توام بیشتر از همیشه پر حسرت بودی

خیلی دقم دادی 😔





تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1402 | 8:03 | نویسنده : ابرو کمون

نمیتونی بگی : "رهام کن" چون تو بی مینا رها نمیشی . اسیری!

چه باشم چه نباشم.

به قول فرهاد : "نه با تو ... نه بی تو"

به خیال خودت داری دلمو می‌شکنی ... آره درسته ... ناراحت میشم از کارات

ولی متاسفانه یا خوشبختانه انقدی میشناسمت که حتی اگه موفق شی خودتو گول بزنی، من گولتو نخورم

با تمام وجودم دلتنگتم.

و به چیزهایی که هیچ کس فکرشو نمیکنه، درباره ی تو فکر می‌کنم.

به جاهایی که جز من دست هیشکی بهش نرسیده ... مثل قلبت

یا اگه رسیده ، تو هیچ حسی نداشتی به لمسش

مثل لمس دستات... یا حتی کف پاهات

اون موقع که گفتم به نظرم عشق ترکیبی از تن و روح با همه، و نمیشه از هم جداشون کرد ؛ هیچ تجربه ای ازش نداشتم .فقط حس درونی و باورم بود. اما حالا کاملا حسس کردم .

دیگه نگو : "تقصیر منه" چون من خوشحالم که با تو فهمیدمش ❤️

خوشحالم که باهم فهمیدیمش 💜

دلم میخوادت پویا ... خیلی ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 | 18:48 | نویسنده : ابرو کمون

یه مدته حالم خوب نیس اصلا

شبا تو خواب داد میزنم یا ناله میکنم .

خودم متوجه نمیشم ، بقیه بهم میگن .

خیلی بی حوصله شدم پویا

شاید بشه گفت بی انگیزه ترین و ناامید ترین ورژن خودم شدم .

شاید چیزی عوض نشده باشه ، ولی وقتی مدتها زجر بکشی ... طبیعیه روز به روز بدتر بشی

حتی اگه به بدبختی ها عادت کنیم ، دلیل نمیشه تاثیرشونو تو زندگیمون حس نکنیم .

دوس دارم بدونم تو چطوری و چیکار می‌کنی ...؟ روزات چطور میگذره... ؟

مینا رو میبینی؟ تو خواب ... یا بیداری





تاريخ : جمعه 18 اسفند 1402 | 0:02 | نویسنده : ابرو کمون

اینم از همون فیلماس که ازت می‌خوام دوباره ببینیش...

حتما خیلی سال پیش دیدیش

یه فیلم لطیف ، پر از نکته های ریز، و دیالوگ هایی که به عمق دلت میشینه

...

#شبهای_روشن

پ.ن۱: من آدمهای این شهرو دوس دارم، چون یکیشون رو میشناسم.

پ.ن۲: دارم خیالاتمو بیرون میریزم ، تا جا واسه تنها واقعیت زندگیم باز بشه.

پ.ن۳: پویا.. از شدت خواستنت دوس دارم جیغ بکشم شاید یه کم خالی شم🥲





تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 | 23:15 | نویسنده : ابرو کمون

بیا یه کم فدام شو 😔

بگو چقد دوسم داری

بگو چقد دیوونه ت میکنم

بگو تو خواب و بیداری چقد منو میبینی

بگو چقد دلت میخوادم

بگو چه حسی داشتی اون روز ...

منم اینا رو نوشتم برات ... یه جایی که حرفام بت نمیرسه 😔





تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 | 21:03 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی خجالت کشیدم پویا

حس اینکه میخواستی ازم دور باشی درحالیکه تو بغلت بودم . و در عین حال داشتی دیوونه میشدی که ببوسیم... و در عین حال یه عالمه فکری که تو سرته و عذاب وجدان و ....

من واقعا اون لحظه دلم فقط تو رو میخواست ...

و خجالت می‌کشیدم چیزی بگم

خیلی کوتاه بود ... خیلی دلم میخواست هنوز 😭

اما انقد غصه داشتی که نتونستم چیزی بگم ...

.

پ.ن۱: من بمیرم ... تو با خودت چه کردی !؟ 😔

پ.ن۲: من میمیرم ؛ از این همه جدایی ... 😔

پ.ن۳: پویامو خوردم 😍😋





تاريخ : شنبه 12 اسفند 1402 | 21:48 | نویسنده : ابرو کمون

دوس دارم حالتو خوب کنم فقط

با حال خوب تو حال منم بهتر میشه

تو واسه من فقط حس و حال خوبی

حتی همین امشب که حالت خوب نبود ، بازم اگه نمیدیدمت بیشتر حالم بد میشد .

چون بعد از نداشتنت، ندیدنت بدترین اتفاقه

چون دوس دارم نزدیکت باشم

روحتو تنتو خستگیاتو غصه هاتو ببوسم

پویام... پویای من ... خوشحالم که به دنیا اومدی

خوشحالم که دوست من شدی ... خوشحالم که عاشقم شدی ... خوشحالم که عاشقت شدم ... خوشحالم که بوسیدمت ...

خوشحالم که ...

تولدت مبارک ❤️💜

برسی به آرزوی قشنگت

مینا دوستت داره 💋

‌.

.

پ.ن: خیلی کم بود ... خیلی دلم میخواد 😔





تاريخ : شنبه 12 اسفند 1402 | 0:14 | نویسنده : ابرو کمون

امروز باید ببینمت

وگرنه یه جوری دلم میشکنه که دل تو بیشتر می‌شکنه

میدونی که چقد دوسِت دارم؟

امروز اگه فدات نشم دیوونه میشم





تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 | 22:29 | نویسنده : ابرو کمون

این روزا راحت اشکم درمیاد... حساس شدم یه کم

ولی امان از این فیلم

تو که حتما دیدیش ولی بازم ببین

ببین و بهم بگو با کدوم دیالوگ بیشتر یاد من افتادی 😔

#رقص_درغبار





تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1402 | 20:38 | نویسنده : ابرو کمون

خنده ی گل- مرضیه

ز لبت ساغر می‌نوشم ...

که برد این می از هوشم...

.

پ.ن: امروز یه کاری که خیلی دوس داری کردم 🙈😋





تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 | 0:43 | نویسنده : ابرو کمون

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

#مولانا





تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 | 0:01 | نویسنده : ابرو کمون

فقط دوبار فرصت بوسیدنتو داشتم .

اصلا نشد برعکس ببوسمت. همش دلم میخواست ولی اینم یکی از اون هزار تا چیزی که وقتی میدیدمت یادم میرفت.

هیچوقت قرار نیس اینجوری ببوسمت؟😔

بعدش برسم به گردنت ... بعد پایین تر ...

پویا خیلی دلم میخوادت

فقط "تو" میدونی چقد. تو که همیشه گفتی : "من بیشتر"

تو که هزار بار گفتی دلم میخوادت و صد هزار بار نگفتی !

و نگفتنش رو انتخاب کردی واسه تمام روزای بعدی 😔

اگه از هرچی دلت گرفت به من فک کن

که میخوامت ... همه جوره ❤️💜





تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 | 21:52 | نویسنده : ابرو کمون

خانومی که میخواست آرایشم کنه گفت چرا ابروهاتو برنمی‌داری ، اصلا حالت نداره...

بش نگفتم من ابروکمون یه نفرم و حداقل یه کشته دادن اینا😁

...

پویام

ناراحت نیستم ازت

تو انقد ناراحتی که دیگه تحمل ندارم حتی یه ذره هم ناراحتیت به خاطر من بیشتر شه

پویا حالت خوب نیست ...

راهشم این نیس...

اما حتما خیلی اذیت شدی که دیشب اون کارو کردی

قربونت برم❤️





تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 | 0:29 | نویسنده : ابرو کمون

نمیدونم قبلا و الان چقدر پیش اومده واقعا احساس تنهایی کنی ...

من قبلا خیلی کمتر حسش میکردم.

اما از وقتی تو انقد قشنگ نگام کردی ، فهمیدم چقدر تنهام.

ولی درد اصلی من تنهایی نیس .

اولویت نبودنه...

که واسه من تعریف تنهایی هم یه جورایی شده همین؛

اولویتِ هیچ کس نبودن!

یه چیزایی هست که نمیدونم ، و وقتی ازت میپرسم توام میگی نمیدونم !

می‌دونم یه چیزایی پرسیدنی نیست و از تو همون چشمای خوشگلت میشه دید جوابشو

ولی من گاهی فقط میپرسم که صداتو بشنوم ، که شاید لا به لای اون جواب از یه قصه دیگه هم بگی، که شاید اسممو بگی ...

اسممو بگی برای چند صدمین بار و من هربار دیوونه تر بشم.

.

پ.ن: چقدر تنهام که نگاتو ندارم.





تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1402 | 3:51 | نویسنده : ابرو کمون

قبلنا که صب پا میشدم میدیدم نصف شب بم زنگ زدی ( با اینکه تقریبا مطمئن بودی خوابم و گوشیم سایلنته) دلم غش میکرد برات ...

الان که یه مدته زنگ نمیزنی هم میدونم به یادمی ولی باز ناراحت میشم 😒

آخه آدم تو مستی هم انقد باید کنترل داشته باشه رو خودش؟

پس مستی واسه چیه 😒

اون میس کالای نصف شبت یه نشونه بود ، از اینکه مینا رو میخوای

حالا بیشتر میخوای، اما بی نشونه ، بی صدا ... از راه دور ... تو رویا ... بین خواب و بیداری ...





تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1402 | 0:01 | نویسنده : ابرو کمون

اینکه دوستم داشته باشی

مثل این است که

عابری در پیاده رو

ناگهان در آغوشم بگیرد .

همینقدر بعید !

همینقدر ممکن !

.

پ.ن: فک میکردی از ممکن شدنش ، از رسیدن به آرزوت... انقد ...

فعل مناسبشو پیدا نمیکنم . بگذریم





تاريخ : جمعه 20 بهمن 1402 | 4:15 | نویسنده : ابرو کمون

همین الآنی که چشمای تو بسته س و چشمای من باز

بازم تو از من بیشتر میبینی ، از من بیشتر میدونی

اینکه یه وقتایی از شدت غم و فشار زندگی مغزت از کار میفته بحثش جداست

من مطمئنم که تو خیلی بیشتر از من متوجه همه ی اتفاقات زندگی هستی و درک می‌کنی همه چیو

چون زندگی تو رو خیلی پخته ... خیلی اذیت کرده ... انگار خیلی پیرهن پاره کردی

من همیشه تو رو خیلی از خودم بزرگتر دیدم ... پیر نه ها... با تجربه تر ... یکی که میشه باهاش مشورت کرد میشه میشه بهش اعتماد کرد. و مهم تر از همه میشه باهاش زندگی کرد .

ولی الآن ، همین الآنی که نمیدونم اصلا خواب بودی یا بیدار ولی چشماتو باز کردی

حس من دیگه از "میشه باهاش زندگی کرد" خیلی فراتر رفته

من "دوست دارم باهات زندگی کنم" و خیلی چیزا رو کنار تو و فقط کنار تو ببینم و تجربه کنم .

کنار تویی که انگار قبلا چندبار زندگی کردی ولی وقتی نگام می‌کنی انگار قبل من اصلا زندگی نکردی





تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 | 0:10 | نویسنده : ابرو کمون

آهنگ غم انگیز ابروکمونی - چاوشی

.

منم شکار؛ شکارم کن

سپس ببوس و بچرخانم... سپس بچرخ و ببوسانم

سپس چه کار چه کارم کن... ❤️

" چه کار " هرچه تو میخواهی ست 💜

بخواه آن چه که میخواهی … ❤️💜

.

پ.ن: همیشه دیوونه م ولی وقتی با تمرکز بهت فکر میکنم ، به حدی دیوونه میشم که فقط دوس دارم یه تیر خالی شه تو مغزم چون می‌دونم تو نمیخوای مال من بشی





تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 | 23:52 | نویسنده : ابرو کمون

یکی ازم پرسید بخاری دوس داری؟

یاد تو افتادم. گفتم بخاری طبیعی دوس دارم.

تابستون که زیر کولر بغلت دما رو معتدل می‌کنه .

زمستونم که به هیچ بخاری ای نیاز نیست وقتی میشه کنار تو خوابید

نمیدونم خیلی آرزوی بزرگیه که برآورده نمیشه ؟ یا فقط چون تو از ته ته دلت نخواستی ، نمیشه

نمیدونم جز تو چی میشه آرزو کرد وقتی همه ی خوشی های کوچیک و بزرگ کنار توعه که میچسبه

چون فقط تو آشنای قلبمی❤️💜





تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 | 2:29 | نویسنده : ابرو کمون

ناراحتم.

از اینکه میخوابی ولی پام زیر سرت نیس.

از اینکه صدات گرفته ولی لبم رو گلوت نیس .

از اینکه نمیتونم خستگی و تنهاییتو بغل کنم و بگم غصه نخور ...

از اینکه از همون اول صبح که چشممون باز میشه آرزومون له میشه...

دورم ، دیرم

ولی هستم .

هستم و دوستت دارم .

اینو همیشه یادت باشه .





تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 | 22:36 | نویسنده : ابرو کمون

به چشمات زل میزنم و تو دلم به خودم میگم :

"پس کی مال تو میشن این چشما؟

مال خود خود خودت...

کاش همین چند روز دیگه... که ریشش بلند شد و موقع بوسیدن خورد به تنم و دلم رفت ... مال خود خود خودم میشد"

تو چشمات زل میزنم و بهت میگم : "چه خوشگل شدی "

و تو هیچوقت نمی‌فهمی چشمات چقد دیوونه م کرده...