تاريخ : پنجشنبه 23 فروردين 1403 | 1:07 | نویسنده : ابرو کمون

چقدر به من فک می‌کنی ؟

چقدر دلتنگمی؟

چقدر تصورم می‌کنی ؟

چقدر آرزوم میکنی؟

چقدر خاطره ها رو مرور می‌کنی ؟

چقدر حسرتمو میکشی؟

چقدر منو از ته دل میخوای؟

چقدر دیوونه شدی؟

که من هی این خوابا رو میبینم؟! 🥺

.

همیشه میگم به یادم باش ، ولی کاش حال تو از من بدتر نباشه

کاش گریه نکنی ولی ... بیشتر از اون، کاش تو خودت نریزی

پویا بی خبری ازت دیوونم کرده

کاش صداتو می‌شنیدم ...

به قول خودت : " خیلی بهت نیاز دارم ... همه جوره "





تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 | 0:19 | نویسنده : ابرو کمون

پویا میشه یه شبو تا صبح کنارت بخوابم؟

یه روز و کامل باهم زندگی کنیم؟

برات غذا درست کنم . (چون دوس نداری لقمه نمیذارم دهنت 😅)

بازی کنیم . باهم بریم خرید . واسم یه چیزایی تعریف کنی ... بستنی بخوریم. بشینم رو پات... فشارم بدی... خوشگل نگام کنی ... آواز بخونی برام ... فیلم ببینیم .... یه کم ناز کنم ... موهامو ببافی مثل قبلا 😔 گازم بگیری ... ماساژت بدم ... اگه هوشی موند برات توام ماساژم بدی😋 بخوابیم ... دلبری کنم برات 🙈 .. بیدار شیم... 😋 باز بخوابیم...

تو چی میخوای ؟ توام بگو ❤️💜





تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 | 13:04 | نویسنده : ابرو کمون

مرا میبینی 🎶

.

پویا...

پویا...

پویا...

بگو مینا





تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 | 21:36 | نویسنده : ابرو کمون

در راستای پست قبل باید بگم هنوزم گاهی بعضی خوردنیا هیجان زده م میکنن

مثل شیرینی خامه ای کم شیرین و پیتزا و کباب و...

و البته دلمه های تو که دیگه گیرم نمیاد 🥲

ولی به قول مینا منزوی:

ز تمام خوردنی ها، تو همین از آن من باش

که به غیر خوردن تو ، دلم آرزو ندارد 😒

.

پ.ن۱: این خوشمزه ترین پیتزایی بود که تا حالا خوردم. اگه بخوام فقط مزه ش رو بگم ، یکی از بهترینا بود واقعا ولی چون تو با دستات درستش کردی و از صبح کنار هم بودیم و بعد خوردنش هم کنار هم واقعی خوابیدیم و "در دنیای تو ساعت چند است؟" رو برای اولین بار کنار من دیدی ... قطعا خوشمزه ترین پیتزای دنیا ، همین بود ❤️💜

.

پ.ن۲: اون کانال تلگرام بود که گاهی پستاشو می‌فرستادم نظر بدی.... یه چیزی گذاشته امروز دوس دارم بگی راست میگه یا چرته 😢

.

پ.ن۳: می‌دونم خیلی تکراریه ولی خیلی میخوامت 😔





تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 | 0:08 | نویسنده : ابرو کمون

انقدر روزا بیهوده میگذرن که جز گرما هیچی رو حس نمیکنم .

چند روز اهواز نبودم ولی بازم حالم تغییری نکرد. خوبه که حداقل حال تو بهتره ظاهراً

اینکه حوصله کسی رو ندارم زیاد عجیب نیس ولی من دیگه حتی حوصله خودمم ندارم. اینکه حتی از خودم عکس بگیرم، استوری بذارم ، بقیه ببینن یا نظر بدن... اصلا نظر بقیه برا چیمه

ببینن منو که چی بشه... اصلا برام مهم نیس کی چیکار می‌کنه ‌‌... نه چیزی خوشحالم می‌کنه نه ناراحت

جز تو فقط با فیلم ارتباط میگیرم.

کم مونده بشینم با کاراکترا حرف بزنم.

حتی به حرف زدن با توام امیدی ندارم .

از اینکه مدام حرفای ناراحت کننده بزنم و انرژی منفی بهت بدم خسته شدم

کاش بمیرم . خیلی خسته م.

.

پ.ن: جز گرما، تو رو حس میکنم ... خیالت همیشه باهامه. روز و شبم نداره.

کاش تو یکی از همین خواب یا خیالایی که باتوام بمیرم.

اونجا خوبه. اونجا انتخابت منم.





تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 | 21:40 | نویسنده : ابرو کمون

این فیلم قلبم رو گرفت تو مشتش

فک میکنم کسی جز علی مصفا نمیتونست مناسب این نقش باشه

اشکم رو درآورد... فقط همین

چیزی نمیگم دیگه، خودت ببین

.

پ.ن۱: امیدوارم ندیده باشی قبلا

پ.ن۲: ..... ربطی به .... نداره.

.

#چاقی





تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1403 | 2:51 | نویسنده : ابرو کمون

پویا نمیدونی چقدر دیوونه میشم وقتی میای به خوابم

چقدر واقعیه نگاهت و لمست

لبخندت، نفسات ، نرمی لبات، داغی تنمون

و از همه بیشتر ، حس ذوب شدنی که تو خودم و خودت حس میکنم

وقتی بیدار میشم دیوونه ترم . و بیشتر میخوامت.

آرزوت میکنم.

پویام... پس کی مال من میشی ؟!

.

پ.ن: یاد این شعر مهدی موسوی افتادم:

.

از خواب میپرم، از تو! نفس نفس

قبل از تو هیچوقت ... بعد از تو هیچ کس





تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 | 21:32 | نویسنده : ابرو کمون

نوش آفرین

قربون لبای نرمت برم

قربون ریش و سیبیلت برم

قربون چشمای خوشگلت که پشت عینک پنهون شدن برم

قربون دستای به هم قفل شده ت برم

قربون پاهای بزرگ و سفتت برم

قربون کف پاهای خسته ت برم

قربون شونه های پهنت که به زور تو پیرهنت جا شده برم

قربون دیوونه بازیات تو سفر برم 😍

قربون گلوت برم وقتی آواز میخونی 💋

قربون لبخندت برم 💜

.

پ.ن: آهنگ درخواستی من ، صدای خندیدنته ❤️





تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 | 3:26 | نویسنده : ابرو کمون

فرقی نمیکنه تنها باشم یا تو جمع، ناراحت باشم یا خوشحال، گرسنه باشم یا سیر

در هر صورت تو توی قلبمی.

اگه بدونی چقدر تمام وجودم تمام وجودتو میخواد، دیگه انقد مطمئن نمیگی : "من بیشتر میخوامت"

.

پ.ن: ای آنکه در دلم دوست دارمت اما ندارمت ؛

جای تو در سینه ام درد میکند.





تاريخ : شنبه 11 فروردين 1403 | 0:52 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی چیزا هست که دوس دارم راجع بهش با تو حرف بزنم ، توام نظر بدی. چیزایی که اینجا نمیشه گفت.

حالتو می‌خوام بدونم . اینکه امروز چه کارایی کردی . و اینکه شاید یه چیزایی تو دلت باشه که بخوای فقط به یه نفر بگی . و اون یه نفر من باشم .

قبلنم صد بار گفتم. ندیدنت یه درده. بی خبری از حالت و باهات حرف نزدن هزار درد.

پویا همش حست میکنم . و دلم هی تنگ تر میشه.

دلم همش اون لحظه ای رو میخواد که دستتو رو پهلوم کشیدی ... اون لحظه ای که ...

به نظرت کی کیو بیشتر میخواد ؟ 😢





تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 | 0:04 | نویسنده : ابرو کمون

آه ، ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

هیچ در عمق دو چشم خامُشم

راز این دیوانگی را خوانده ای؟!

هیچ می دانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم

هیچ می دانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری ، اما بوسه از لبهای تو

بر لبان مُرده ام جان می دهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان تو را جویم به کام

خلوتی می خواهم و آغوش تو

خلوتی می خواهم و لبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده ی هستی دهم

بستری می خواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ، ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه ی کوتاهی از آن خوانده ای !

.

"فروغ جانم"

.

پ.ن: البته من بوسه سخت دادم ولی خب ... بقیه ش خیلی درسته 😋 مخصوصا بیت آخر 🙈





تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1403 | 3:29 | نویسنده : ابرو کمون

آخ ، دوستت دارم ... ❤️💜

ترکیب نگات و دستات و لبات و صدات و نفسات ، قشنگترین ترکیب دنیاس

فکرشم میناتو میکشه 😍

چجوری میتونی انقد راحت دیوونه م کنی؟

خودتم انقد راحت دیوونه میشی ؟ 🙈





تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 | 19:29 | نویسنده : ابرو کمون

داشتم تو خواب گریه میکردم...

از شدت تنهایی تو جمع...

خیلی دلم بغلتو میخواست.

خیلی بی تاب بودم. بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم ، اسم تو رو دیدم 💜

معین





تاريخ : پنجشنبه 2 فروردين 1403 | 22:01 | نویسنده : ابرو کمون

.

من باختم ،

اما

کسی

جز ما

نخواهد برد.

.





تاريخ : چهارشنبه 1 فروردين 1403 | 6:46 | نویسنده : ابرو کمون

صبح پویام به خیر 💋

( چقدر بده که نمیدونم الان شیفتی یا مرخصی گرفتی)

امروزم یه روزی مثل بقیه روزاس

که دلم میخواد بدونی چقدر دوستت دارم.

کاش میشد در گوشت بگم ، رو پات بشینم. تو چشمات نگاه کنم. نازت کنم . نازم کنی...

نگات انقد قشنگه که با چشماتم انگار داری میبوسیم❤️

وقتی با لبات میبوسیم که اصلا حسش قابل توصیف نیس 🫠 🙈

دیوونم کردی تموم 😁

پ.ن۱: اگه قراره بری سفر، مواظب خودت باش عزیز دلم ❤️

پ.ن۲: یه چیزی رو اینجا نمیشه بگم ، نمیدونم کجا بگم 😭





تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 | 1:06 | نویسنده : ابرو کمون

گوگوش

پویا ...

امروز یه استوری دیدم ازت خیلی دوسش دارم 😭

تو هایلایت یکی از بچه ها بود.

دلتنگی واسه خودت کمه، دلم برا دلمه هاتم تنگ شده 😭 می‌خوام 😔

کمرمو چرا ماساژ ندادی راستی... یادمون رفت اصن ... خستگی ازش بیرون نمیره

امروز که پا شدم گوشیمو نگاه کردم اسم تو رو دیدم ذوق کردم. باز خوابیدم.

نمیدونم قبلش خوابتو دیدم یا بعدش

خواب دیدم داشتی می‌رفتی سفر ، یه ساک بزرگ دستت بود .منم از دور ازت عکس می‌گرفتم

که بعدا نگات کنم هی...

بقیه شم بی خیال

.

تو میگی بار آخر بود ... ولی من ...

هنوزم نفس دارم، هنوزم خون تو رگامه...

.

پ.ن۱: بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد ❤️

پ.ن۲: امروز آخرین روز ساله. سالی که توش دیدمت ، شنیدمت، فهمیدمت ، بوسیدمت

قشنگ بود امسال 💜





تاريخ : شنبه 26 اسفند 1402 | 16:49 | نویسنده : ابرو کمون

یکی از قشنگترین ویسایی که دادی ، ویسی بود که خونه تو سنندج رو توصیف کردی . فک کنم خونه مامان یا مامان بزرگت بود. حیف چتا رو پاک کردی اونم پاک شد .

خیلی حس خوبی داشت. دلم خواست باهم می‌رفتیم اونجا...

هرچند به قول خودت وقتی کنار هم باشیم چه فرقی داره کجا باشیم حتی چادرم خوبه ❤️

خونه واسه من همون جاییه که میشه تو بغل تو بود. خونه فاصله ی بین دستات و شونه هاته

خونه می‌خوام💜

.

پ.ن۱: خوشحالم سوالی که از عباس پرسیدم باعث شد یه عکس جذاب ببینم ازت 🙈😍

پ.ن۲: خونه ی تو کجاست ؟





تاريخ : جمعه 25 اسفند 1402 | 0:05 | نویسنده : ابرو کمون

بعد از یک سال و نیم رفتم سینما بالاخره 😒

تمساح خونی 😐

رفتم یه کم هوام عوض بشه که شد.

یادته قرار بود بریم باهم بوتیکو ببینیم ؟ 😔

نه فیلم برام مهمه نه مکان ، فقط تو رو میخوام . نمیدونم چرا آخرین بار که دیدمت انگار حسرتم چندبرابر شد. شاید چون توام بیشتر از همیشه پر حسرت بودی

خیلی دقم دادی 😔





تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1402 | 8:03 | نویسنده : ابرو کمون

نمیتونی بگی : "رهام کن" چون تو بی مینا رها نمیشی . اسیری!

چه باشم چه نباشم.

به قول فرهاد : "نه با تو ... نه بی تو"

به خیال خودت داری دلمو می‌شکنی ... آره درسته ... ناراحت میشم از کارات

ولی متاسفانه یا خوشبختانه انقدی میشناسمت که حتی اگه موفق شی خودتو گول بزنی، من گولتو نخورم

با تمام وجودم دلتنگتم.

و به چیزهایی که هیچ کس فکرشو نمیکنه، درباره ی تو فکر می‌کنم.

به جاهایی که جز من دست هیشکی بهش نرسیده ... مثل قلبت

یا اگه رسیده ، تو هیچ حسی نداشتی به لمسش

مثل لمس دستات... یا حتی کف پاهات

اون موقع که گفتم به نظرم عشق ترکیبی از تن و روح با همه، و نمیشه از هم جداشون کرد ؛ هیچ تجربه ای ازش نداشتم .فقط حس درونی و باورم بود. اما حالا کاملا حسس کردم .

دیگه نگو : "تقصیر منه" چون من خوشحالم که با تو فهمیدمش ❤️

خوشحالم که باهم فهمیدیمش 💜

دلم میخوادت پویا ... خیلی ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 | 18:48 | نویسنده : ابرو کمون

یه مدته حالم خوب نیس اصلا

شبا تو خواب داد میزنم یا ناله میکنم .

خودم متوجه نمیشم ، بقیه بهم میگن .

خیلی بی حوصله شدم پویا

شاید بشه گفت بی انگیزه ترین و ناامید ترین ورژن خودم شدم .

شاید چیزی عوض نشده باشه ، ولی وقتی مدتها زجر بکشی ... طبیعیه روز به روز بدتر بشی

حتی اگه به بدبختی ها عادت کنیم ، دلیل نمیشه تاثیرشونو تو زندگیمون حس نکنیم .

دوس دارم بدونم تو چطوری و چیکار می‌کنی ...؟ روزات چطور میگذره... ؟

مینا رو میبینی؟ تو خواب ... یا بیداری





تاريخ : جمعه 18 اسفند 1402 | 0:02 | نویسنده : ابرو کمون

اینم از همون فیلماس که ازت می‌خوام دوباره ببینیش...

حتما خیلی سال پیش دیدیش

یه فیلم لطیف ، پر از نکته های ریز، و دیالوگ هایی که به عمق دلت میشینه

...

#شبهای_روشن

پ.ن۱: من آدمهای این شهرو دوس دارم، چون یکیشون رو میشناسم.

پ.ن۲: دارم خیالاتمو بیرون میریزم ، تا جا واسه تنها واقعیت زندگیم باز بشه.

پ.ن۳: پویا.. از شدت خواستنت دوس دارم جیغ بکشم شاید یه کم خالی شم🥲





تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 | 23:15 | نویسنده : ابرو کمون

بیا یه کم فدام شو 😔

بگو چقد دوسم داری

بگو چقد دیوونه ت میکنم

بگو تو خواب و بیداری چقد منو میبینی

بگو چقد دلت میخوادم

بگو چه حسی داشتی اون روز ...

منم اینا رو نوشتم برات ... یه جایی که حرفام بت نمیرسه 😔





تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 | 21:03 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی خجالت کشیدم پویا

حس اینکه میخواستی ازم دور باشی درحالیکه تو بغلت بودم . و در عین حال داشتی دیوونه میشدی که ببوسیم... و در عین حال یه عالمه فکری که تو سرته و عذاب وجدان و ....

من واقعا اون لحظه دلم فقط تو رو میخواست ...

و خجالت می‌کشیدم چیزی بگم

خیلی کوتاه بود ... خیلی دلم میخواست هنوز 😭

اما انقد غصه داشتی که نتونستم چیزی بگم ...

.

پ.ن۱: من بمیرم ... تو با خودت چه کردی !؟ 😔

پ.ن۲: من میمیرم ؛ از این همه جدایی ... 😔

پ.ن۳: پویامو خوردم 😍😋





تاريخ : شنبه 12 اسفند 1402 | 21:48 | نویسنده : ابرو کمون

دوس دارم حالتو خوب کنم فقط

با حال خوب تو حال منم بهتر میشه

تو واسه من فقط حس و حال خوبی

حتی همین امشب که حالت خوب نبود ، بازم اگه نمیدیدمت بیشتر حالم بد میشد .

چون بعد از نداشتنت، ندیدنت بدترین اتفاقه

چون دوس دارم نزدیکت باشم

روحتو تنتو خستگیاتو غصه هاتو ببوسم

پویام... پویای من ... خوشحالم که به دنیا اومدی

خوشحالم که دوست من شدی ... خوشحالم که عاشقم شدی ... خوشحالم که عاشقت شدم ... خوشحالم که بوسیدمت ...

خوشحالم که ...

تولدت مبارک ❤️💜

برسی به آرزوی قشنگت

مینا دوستت داره 💋

‌.

.

پ.ن: خیلی کم بود ... خیلی دلم میخواد 😔





تاريخ : شنبه 12 اسفند 1402 | 0:14 | نویسنده : ابرو کمون

امروز باید ببینمت

وگرنه یه جوری دلم میشکنه که دل تو بیشتر می‌شکنه

میدونی که چقد دوسِت دارم؟

امروز اگه فدات نشم دیوونه میشم





تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 | 22:29 | نویسنده : ابرو کمون

این روزا راحت اشکم درمیاد... حساس شدم یه کم

ولی امان از این فیلم

تو که حتما دیدیش ولی بازم ببین

ببین و بهم بگو با کدوم دیالوگ بیشتر یاد من افتادی 😔

#رقص_درغبار





تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1402 | 20:38 | نویسنده : ابرو کمون

خنده ی گل- مرضیه

ز لبت ساغر می‌نوشم ...

که برد این می از هوشم...

.

پ.ن: امروز یه کاری که خیلی دوس داری کردم 🙈😋





تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 | 0:43 | نویسنده : ابرو کمون

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

#مولانا





تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 | 0:01 | نویسنده : ابرو کمون

فقط دوبار فرصت بوسیدنتو داشتم .

اصلا نشد برعکس ببوسمت. همش دلم میخواست ولی اینم یکی از اون هزار تا چیزی که وقتی میدیدمت یادم میرفت.

هیچوقت قرار نیس اینجوری ببوسمت؟😔

بعدش برسم به گردنت ... بعد پایین تر ...

پویا خیلی دلم میخوادت

فقط "تو" میدونی چقد. تو که همیشه گفتی : "من بیشتر"

تو که هزار بار گفتی دلم میخوادت و صد هزار بار نگفتی !

و نگفتنش رو انتخاب کردی واسه تمام روزای بعدی 😔

اگه از هرچی دلت گرفت به من فک کن

که میخوامت ... همه جوره ❤️💜





تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 | 21:52 | نویسنده : ابرو کمون

خانومی که میخواست آرایشم کنه گفت چرا ابروهاتو برنمی‌داری ، اصلا حالت نداره...

بش نگفتم من ابروکمون یه نفرم و حداقل یه کشته دادن اینا😁

...

پویام

ناراحت نیستم ازت

تو انقد ناراحتی که دیگه تحمل ندارم حتی یه ذره هم ناراحتیت به خاطر من بیشتر شه

پویا حالت خوب نیست ...

راهشم این نیس...

اما حتما خیلی اذیت شدی که دیشب اون کارو کردی

قربونت برم❤️