تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

میدونی اینا چین؟

اینا رو گرفته بودم که یه روزی آرزوهامونو بنویسیم و تو اینا بذاریم، بعد بندازیم تو دریا

که دریا آرزوهامونو برآورده کنه 😍

خدا رو چه دیدی ... من ناامید نیستم ... شاید یه روز واقعا رفتیم.

اگه توام دلت برام تنگ شده ، اون کلیپ دریا رو بذار صداشو بلند کن ، منو کنارت تصور کن

و آرزوهاتو بهش بگو. آرزوهایی که شاید به من یا حتی به خودتم نگفتی .

دوسِت دارم 💋

.

پ.ن۱: من آرزویی غیر احساسات ندارم ❤️

پ.ن۲: قربون بوی پیرهنت 💜





تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1402 | 0:31 | نویسنده : ابرو کمون

به یک عدد فداشونده ی عاشق، چشم خوشگل، صدا خش دار مهربون و سکسی ، با قد و قامتی درشت ، دماغی ابی طور و ریشی نسبتا بلند، دارای حنجره ای طلایی و دستانی گرم ، و به طور کلی گرگدن نیازمندم.

برای بوسیدن و بغل های طولانی، استفاده به عنوان بخاری در شب‌های زمستانی ، درمان کننده ی دردهای درونی یا عضلانی ، قفل کننده ی دست و پاهایم مثل یک زندانی ، و به طور کلی برای یک عمر زندگانی ‌.

موجودی در دنیا، یک عدد 😍

بدید من برم پی زندگیم 😁😭





تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 | 20:28 | نویسنده : ابرو کمون

نحوه فیلمبرداریش منو یاد dancer in the dark انداخت .

نمیگم حتما ببینش ، گرچه شاید دیدیش ولی واسه ۱۳ سال پیش خوب بوده.

شاید به نظرت لوس یا حساس بیام ولی سر کپشنی که برای مرگ مهرجویی نوشتی دلم گرفت . چون دل تو گرفته بود . و چون اونی که باش فیلم میبینی من نیستم .

داشتم فک میکردم چقد سلیقه فیلم دیدنم تو این دو سه سال اخیر تغییر کرده و چقد خودمم تغییر کردم .

.

پ.ن۱: امیدوارم یادت مونده باشه کدوم فیلمو نباید بدون من ببینی

پ.ن۲: آغوشت جای دوری از رنجه... آغوشم خاکه ؛ آغوشت گنجه ❤️💜





تاريخ : جمعه 5 آبان 1402 | 23:36 | نویسنده : ابرو کمون

روزبه جانم _ خسته شدم 🎶

.

با اینکه مفهوم کلی شعر، شاید زیاد به تو نخوره ولی این تیکه انگار دقیقا از دل تو میاد :

.

من از این درد خسته شدم

از جنگیدن با قلب خودم

من با این زخما چه کنم

خسته شدم از حال خودم

من از این درد خسته شدم

از جنگیدن با حس خودم

من با این رویا چه کنم

خسته شدم از دست خودم

....

وقتی چیزی نمیگم از حالم

میشه حرفام نقطه چین باشه

گاهی وقتا سکوت می‌تونه

بهترین شعر رو زمین باشه ...

.

پ.ن: سکوت همیشگی خوب نیس ... بازم بهم بگو ... هرچی بگی خوبه ❤️💜





تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 | 17:23 | نویسنده : ابرو کمون

پویا:

کاش با هم تو خ ولیعصر به مطهری قدم بزنیم

پاییز

مثلا آبان

۲۰ سال دیگه اصن

اینجا باشیم و بریم ب جستجوی دنیا

ولیعصر...

من ب کنکورد و شامزلیزه فک کردم

دلم میخوادت

واقعی

مینا:

کاش فقط مال خودم بودی

پویا:

هستم

هستم

هستم

...

پ.ن: چتامونو که میخونم دلتنگ تر میشم ... دلم هم شوخیاتو میخواد ... هم جدی حرف زدنت هم یه ماجرایی رو تعریف کردنت ...هم قربونم رفتنت

الان دلت چی میخواد ؟





تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

میدونی ۱۵ بهمن ۹۸ تو سینما دیدم "جهان با من برقص" رو...

هم خندیدم باش هم گریه کردم، اون موقع علاقه ی خیلی به خصوصی به علی مصفا هم نداشتم. اما وقتی فیلم تموم شد تنها چیزی که اومد تو ذهنم تو بودی ... گفتم اینو یک بار دیگه باید ببینم ولی با تو !

(بعد یهو کرونا شد و سینماها تعطیل شد و... )

۴سال پیش اینو گفتم ... همون موقعی که تو فک میکردی نبودی ! شاید خودمم همین فکر و میکردم ولی خیلی جاها و خیلی وقتا بودی به خدا

الان شدم مث جهان، که می‌رفت طویله حرفاشو میزد چون کسی دیگه نبود به حرفاش گوش بده

همینقدر تنها شدم پویا... تو که نیستی هیچ بغلی منو فشار نمیده... هیچ گوشی منو نمیشنوه... هیچ چشمی منو نمی‌بینه ... هیچ دستی منو لمس نمیکنه ... هیچ لبی منو ...

به قول روزبه( با صدای احسان) :

«نفس که میکشم حالم خرابه

چقدر دلتنگی و طاقت بیارم

نه اینکه فکر کنی تو فکر مرگم

توان زندگی کردن ندارم»





تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 | 19:20 | نویسنده : ابرو کمون

قبل از اینکه ببوسیم ، هر تصوری از بوسیدنت داشتم بیخود بود .

هرجوری هم تصور میکردم ، هیچوقت مثل واقعیش نمیتونست بشه

انقد از ته دل و انقد خواستنی

انقد هوش از سر پرون😅 و ...

خب دیگه بذار نگم چون همین الانم وقتی بش فک کردم دیوونه شدم

الان یادم افتاد تو پستای قبل تر عدد ۱ رو ارسال نکردی که دلیل بغلی تر شدنت رو بدونی 😒

شایدم با خودت میگی دلیلشو بفهمم که چی... ما که دیگه قرار نیس همو بغل کنیم 😔

.

پ.ن۱: داره بارون میاد ... ولی ... نه شب عاشقانه س نه رویا قشنگه...دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه

پ.ن۲: برا اینکه یادت بیفتم باید اول از یادم بری ... پس من یادت نمیفتم چون یه جورایی دارم بات زندگی میکنم ❤️💜





تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 | 0:38 | نویسنده : ابرو کمون

شاید اگه چند سال پیش وضعیت الانم رو میدیدم، از خیلی جهات ناراحت کننده بود برام .

ولی الان می‌دونم که با شرایط و محدودیت های الانم تو این وضعیت هستم و درسته که بهترین حالتی که میتونم باشم نیستم ولی حداقل یه جاهایی تلاش کردم، بررسی کردم، امتحان کردم ، شده ... نشده ... اهلش نبودم ... هرچی بوده در مجموع نمیتونم بگم پشیمونم.

از فکر کردن به گذشته خوشم نمیاد. فقط دوس دارم یه وقتایی درس عبرت بگیرم و دیگه اون چیزایی که ناراحتم کرده رو تکرار نکنم . حداقل از موضوعات جدید ناراحت شم 🤦🏻‍♀️😂

الان رفتم پست مربوط به آخرین باری که دیدمت رو خوندم، و یادم افتاد چقد دلخور شده بودم ازت اون روز

از رفتارت بعد از رفتنم چقد دلم شکسته بود . اما روزای بعد فهمیدم تو از من داغون تر بودی ...

وقتی بی محلی میکنی یعنی حالت خیلی بده

و الان فقط من می‌دونم حالت چقد بده

از همینجا می‌بوسمت ... انرژیش میرسه بهت؟





تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 | 7:17 | نویسنده : ابرو کمون

چقد نیاز دارم نصف شب از خواب بیدار شم ببینم یه میس کال دارم ازت... نه سه تا 😅

ببینم پیام دادی : "دوستت دارم"

یا حتی صدام زدی ...

چقد دوس دارم باز باهم قهوه بخوریم و فیلم ببینیم

چقد دلم میخواد الان تو بغلت باشم هیچی هم نگیم فقط صدا نفس و قلبتو گوش کنم

چقد حرفام تکراری شده هرروز دارم همینا رو میگم انگار

توام هرروز یادم میفتی؟

یا بین بدبختیا و بقیه مشکلاتت و گاهیم خوشیا و ... در کل بین روزمرگیات گمم کردی 😔

کاش میدونستم هر لحظه چی تو دلت میگذره ...

یه حرف قشنگ بگو پویا ...





تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 | 0:54 | نویسنده : ابرو کمون

چقد هی یاد اون موقعایی میفتم که میگفتی : "چرا سیر نمیشم ازت؟"

منم میگفتم: "مگه قراره سیر شی !"

دلم هرروز تنگ تر میشه ... مگه من ازت سیر میشم که تو بشی ؟

میشه یه قول بم بدی؟

تا یادم نرفته بگم...

قول بده اگه بمانی کنسرت گذاشت اهواز، باهم بریم

هرجوری شده ... تو هر شرایطی...

قول بده بم . همین الان قول بده

مثل بقیه قولات هم نزن زیرش 😭😭😭

.

پ.ن: یه جورایی جایگزین فال حافظ شده فال بمانی 😅 اینم فال امشبمون ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 | 9:56 | نویسنده : ابرو کمون

موضوع اینه من یادم نمیره چشمای خوشگل و نگاه عاشقتو...

چطوری وانمود کنم خوشحالم وقتی نگات رو ندارم

چجوری وانمود کنم از زندگی ای راضیم که حتی صدای توام توش نیس

چطوری وانمود کنم و به مرور یادم بره که داشتم وانمود میکردم ؛ در حالی که هرشب خودمو تو بغلت تصور میکنم که راحت بخوابم؟

نمیگم وانمود کردن بده ، شاید یه وقتایی خوبه حتی ! ولی واسه کوتاه مدت ... واسه مسائل سطحی ... نه واسه عمق زندگی و تمام عمر !

چون به مرور تمام وجودمون پر میشه از این وانمودها و بالاخره یه روزی یه جایی میترکیم

اون وقت دلو میزنیم به دریا و پا میشیم میریم رشت ... اما روزایی که از دست رفته چی؟

سالهایی که دیگه برنمی‌گرده چی؟

حق تو اینه که حال هرروزت خوبِ واقعی باشه

خوبِ مطلق نه، خوبِ واقعی ! ینی خستگی هست ، ناراحتی و دلخوری هست ، اما کم هست ... اما تهش از دلت درمیاد ... جمع نمیشه ... غمباد نمیشه ... تهش مجبور به وانمود نمیشی

همونی میشی و میمونی که هستی

همونی که من دوسش دارم

که همه جوره میخوامش ❤️💜💋





تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 | 0:04 | نویسنده : ابرو کمون

احسان خواجه امیری - بی قرار

.

کاش الان دقیقا یک سال پیش بود

و میتونستم بیام ببینمت باز

چقد ذوق کردم که شب آخرو میتونم بیام .

(شاید تو یادت نباشه ولی چون اجرای آخر جمعه بود، گفته بودی نیام... بعدا گفتی بیا )

کاش میتونستم همه شبا رو بیام ...

نتونستنم صرفا به خاطر دور بودن مسیر نیس ، خودت میدونی دلیل اصلیش چیه ... وگرنه من واسه دیدن تو تا رشت هم میرم 😁💋

کاش ۲۹ مهر پارسال بود و میگفتی جلو همه بغلت می‌کنما... و به این فک میکردی چجوری در حضور آقا امید دستمو بگیری 😁

پویا خیلی نامردی ... نامردی پویا ... (با صدای اتی دیوونه بخون) واقعا از دلتنگی گذشته کارم حس میکنم یه ساله ندیدمت 😭 نمیخوای یه کاری واسه دل ابروکمونت کنی ؟

.

پ.ن۱: شده قبل مردن، ولی میرسی ❤️💜

پ.ن۲: فک کنم احسان رو زیاد دوس نداری ولی اینو دوس داشتم گوش بدی





تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 | 23:14 | نویسنده : ابرو کمون

از هفته پیش دیگه واقعاااااا دیوونه شدم ... دلم خیلی میخوادت ... انگار همه تن و روحم کویر شده

از تنها خوابیدن و تنها بیدار شدن ذله شدم .

به نظر من صدای قلبمامون کنار هم صدای زندگیه... مث وقتی همو محکم بغل میکنیم و تپش قلبمون چند برابر میشه 😍

می‌خوام هرروز صدای زندگی رو بشنوم...

یادت باشه چقد عزیز دلمی ، چقد میخوامت و چقد دلتنگتم.

یادت باشه چقدر برام با ارزشی ، چقدر حالت برام مهمه، چقدر به یادتم.

یادت باشه هیشکی مثل ما نیست.

یادت باشه دوست دارم ❤️💜

.

پ.ن: من بیقرار توام، بیقرار... بیرون بیارم از این انتظار





تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 | 0:47 | نویسنده : ابرو کمون

ساعت دو ظهر هوا معتدل و صدای پرنده ها و ...

منم به یاد پویا و... 😁

خوشحالی؟ زندگی بی مینا به توان هزار چطوره؟

شده این روزا پیامی برام بفرستی ولی پاک کنی؟

شده اصن چیزی تایپ کنی؟ یا بیای رو شماره م که زنگ بزنی ...

اصن شده بیای تو صفحه چتم؟

چه حسی داشتی جمعه وقتی فهمیدی بی خبر از همه چییییی، اومده بودم ببینمت؟

میفهمم دلتنگیتو... حداقل الان دیگه واقعا میفهمم

واقعا نمیدونم چی حالمو خوب می‌کنه الان

چون وقتی تو انقدددررر نیستی ، انقد تنهام که هیچ اتفاق خوبی نمیچسبه.

حال تو رو چی خوب میکنه ؟

.

پ.ن: اسمم داره یادم میره





تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 | 22:44 | نویسنده : ابرو کمون

شجریان - نه قدرت ، نه طاقت

.

اگه نگام نکنی

اگه صدام نکنی

اگه نبوسیم

اگه در گوشم نفس نکشی

اگه سرمو رو قلبت نذارم

اگه سرتو رو پام نذاری

اگه وقتی گریه می‌کنی کنارت نباشم

اگه اشکامو پاک نکنی

اگه خنده هامو نبینی که ذوق کنی

اگه واسم آواز نخونی

اگه همو بغل نکنیم

اگه رو پات نشینم و لقمه نذارم دهنت

اگه به یاد من مست نشی

اگه باهم فیلم نبینیم

اگه تئاتر بازی نکنی

اگه دیگه دست همو نتونیم بگیریم و ببوسیم

اگه وقتی پیشت نبودم و دلت گرفت بهم زنگ نزنی

اگه دیگه دستپختتو نتونم بخورم

اگه کنارت نتونم بخوابم

اگه نتونم حال دلتو خوب کنم

اگه دلت برام تنگ نشه

اگه ریشتو نزنی به بدنم

اگه دستتو دور کمرم حلقه نکنی

اگه هیچوقت واقعی نریم دریا

اگه هیچوقت تو مریضیات نتونم مراقبت کنم ازت

اگه کسی از من بیشتر دوستت داشته باشه

اگه کسی رو بیشتر از من دوست داشته باشی

اگه هیچوقت نتونم نصف شب بیدارت کنم و بگم خیلی دلم میخوادت

اگه سرتو نشورم و کمرتو کیسه نکشم

اگه کلیپای خنده دار باهم نگا نکنیم

اگه هیچوقت همه جوره پویای فقط خود خود خودم نشی

اگه یه روزی فراموشم کنی

اگه بری...

نریا ...

میمیرم.





تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 | 21:04 | نویسنده : ابرو کمون

دو تا حرف رو چند بار میخواستم بت بگم حضوری هی یادم میرفت

یکیش درمورد لبات بود ... ولی نمیدونم چرا روم نمیشه بگم 🤦🏻‍♀️

دوس دارم حرفامو تو بغلت بگم در گوشت ، جوری که هم کنارم باشی هم نگام نکنی که خجالت نکشم😅

کمرم خیلی خسته س، ماساژم بده لطفاً

بی خبری هم حدی داره ... کمتر دق بده

ای صاحب حسن ... 😅

.

پ.ن: به قول چاوشی : "کاشکی میگفتی کجایی ... تا بگم چیکار کردی"





تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 | 20:25 | نویسنده : ابرو کمون

چاوشی جانسوزتر

چاوشی جانسوز

.

تموم داراییم خیال کردنمه

هنوز هم دست تو دور گردنمه

آهای خیال هنوز بکش منو هر روز

که مرگ من تنها نفس کشیدنمه...

.

پ.ن۱ : اشک ریختم با اینا

پ.ن۲: میشه صدام کنی؟ دلم مینا گفتنتو میخواد ❤️💜





تاريخ : شنبه 22 مهر 1402 | 20:14 | نویسنده : ابرو کمون

هنوزم حالم گرفته س

چون چند روز بود دل خوش کرده بودم به دیشب

از بی بغلیت دارم میمیرم 😔

این یک ماه هم حال من بدتر شده هم تو.

خیلی منتظر دیروز بودم 😭 خیلی حالم بد شد 😭 چرا یه کاری می‌کنی دوتامون بیشتر غصه بخوریم ؟

.

پ.ن: این اسماتیزو دلم نمیومد باز کنم . هفت ماهه نگهش داشتم باورت میشه ؟؟؟ 😅





تاريخ : جمعه 21 مهر 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

اگه وقتی دستتو میگیره بی تاب میشی، حتی تو خواب

اگه از خواب میپری و نمیدونی چرا ناخودآگاه داری فقط به اون فکر می‌کنی

اگه مدام به یادشی و خوابت نمیبره

اگه دوس داری بخوابی که تو خواب ببینیش

اگه وقتی می‌بینیش غرق چشماش میشی و تو دلت میگی چی قشنگ تره از این چشما؟

اگه وقتی چشماش درد گرفته میگه دستتو بکش رو چشمام ، و تو میمیری واسه این حرفش

اگه تمام حرفاش تو ذهنت تکرار میشه و هرچی میگه رو تو رفتارش هم میبینی

اگه هر حالتی از رفتارش رو دیدی و بازم همه جوره میخوایش

اگه سالهاست همه جوره میخوادت و فراموشت نکرده

اگه نه میخوای و نه میتونی فراموشش کنی...

فراموشی چرا ؟

شما باید باهم زندگی کنید..‌. کنار هم عشق کنید ... باهم پیر بشید و کنار هم بمیرید ❤️💜





تاريخ : چهارشنبه 19 مهر 1402 | 22:43 | نویسنده : ابرو کمون

یادته پرسیدی بیست رو دیدی؟ گفتم آره خیلی وقت پیشا...

گفتی ببینش

بعدا یادت می‌رفت پرسیدی ، باز میپرسیدی... باز با همون اشتیاق میگفتی ببینش😁

حالا فهمیدم اونی که دیده بودم کافه ترانزیت بود ... ولی خب خیلی شباهت داشتن دیگه حق بده قاطی کنم 😂

خلاصه که دیدمش...

پدر مادر دار بود واقعا ... بالاخره زحمت کاهانی بود و سلیقه پویا ... الکی که نیس 😁

.

پ.ن: خیلی حست میکنم پویا ... بعضی وقتا که خوابتو میبینم دیگه واقعا انگار کنارمی

اصلا حس نمیکنم خیلی وقته ندیدمت. الانم حس میکردم دارم با تو فیلم میبینم ... ترسناک نیس ؟!





تاريخ : چهارشنبه 19 مهر 1402 | 15:56 | نویسنده : ابرو کمون

سیمین بر / ویگن

.

سیمین برم ، گل پیکرم ، از ماه و گل زیباترم ، افسونگرم

هم جان و هم جانانه ام ، در دلبری افسانه ام

عاشق کشم ،شوخم، فسون کارم ، شیرین لبم...

اما ...

اما...

اما...

یا رب به فریادش برس 😁❤️💜

.

پ.ن: دیشب چند بار از خواب پریدم اما راضیم ، چون هربار خواب تو رو دیدم 😍





تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1402 | 17:30 | نویسنده : ابرو کمون

میدونی هروقت جواب سوالی رو نمیدونم و نمیتونم ازت بپرسم ، به بدترین حالت فکر میکنم. ینی خودش میاد تو ذهنم... میگم حتما همینه دیگه

و بدترین حالت واقعا آزار دهنده س.

خب به نظرم برای هر حالت بدی هم ممکنه یه چاره باشه . به شرطی که مطمئن باشی سبب، همونه! و واسه تغییرش اقدام کنی .

چون حتی نمیشه بگم قضیه درباره ی چیه ، هرچی بیشتر بگم فقط پیچیده تر میشه 😅

اما خب وقتی چیزی که گفتی دوس داری رو ... در عمل حس کردم دوس نداری ... غصه میخورم .

کاش همون موقع می‌پرسیدم ازت که دقیقا چیو دوس داری و چرا

بگذریم ...

اگه بدونی من الان ، همین الان الان، دلم چی میخواد دیوونه میشی 😁

.

پ.ن: فیلم حکایت دریا ... جمع خوبان 😁

موسیقی متنشو دوس داشتم.

یه حال و هوای دلگیر و عجیب خوبی داشت . نمیدونم چرا ولی دوس دارم توام ببینیش.

شاید به خاطر دریا... به خاطر لیلا ... شایدم ... تو اگه دیدیش بگو به خاطر چی ؟





تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1402 | 0:17 | نویسنده : ابرو کمون

حالم خوب شد دیدمت 💋

چشام قلب شد اصن 😍

کرگدن خودمی 😋😁

.

پ.ن: یکی از پویاها با بقیه فرق داره... پیداش کردی ؟ ❤️💜

(منظورم اون که شبیه رویا شده نیس ها 😂)





تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1402 | 20:12 | نویسنده : ابرو کمون

تبعید هر جایی که باشه

از بی تو مردن سخت تر نیست

پیش تو حتی زیر آوار

از من کسی خوشبخت تر نیست

من حالم از فکرت خرابه

یک لحظه از یادم نمیری

این حال بد رویای من بود

این حالمو از من نگیری... !

.

""روزبه جانم ""





تاريخ : شنبه 15 مهر 1402 | 19:19 | نویسنده : ابرو کمون

تو چتارو پاک میکنی... هیچوقت جمله های منو یا حتی خودتو چند بار نمیخونی

اما من صدبار میخونمشون و دلم برای این حالمون میسوزه

شاید بگی توام پاک کن که راحت تر فراموش کنی. ولی چرا بخوام حسای خوبو فراموش کنم ... حتی اگه یه وقتایی اشکمو دربیاره اما دوسش دارم .

دوست دارم پویا... دقیقا همون قدری که تو منو دوست داری . و فقط خودت میدونی چقدر.

من نمی‌خوام فراموشت کنم . تو صاحب قشنگ ترین حسِ تو قلب منی.

.

پ.ن۱: یک ماهه که حتی فرهاد دانشکده که دانشجو نبود هم برام کامنت نذاشته 💔

.

پ.ن۲: واقعا نمیخوای دلیل بغلی تر شدنتو بدونی ؟ 😔

.

پ.ن۳: که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم ...





تاريخ : شنبه 15 مهر 1402 | 0:43 | نویسنده : ابرو کمون

یکی از عکسای قدیمتو تو گوشی قبلیم دیدم ، مردم برات 😍

دوس دارم اون پویا رو بغل کنم.

البته الان بغلی تری به چند دلیل!

اگه دوس داری دلایلشو بدونی عدد یک رو همینجا کامنت کن تا تو استوری بگم. 😂

در کل قضیه به این سادگیا نیس که بگم اگه زمان برمیگشت عقب ، چیکار میکردم و چیکار نمی‌کردم (در رابطه با تو )

اما حداقل خوشحالم که هنوز دوسم داری و الان منم دیگه دوست دارم .

هرچند اون زمان هم داشتم یه کم . شاید کم دوست داشتم ولی بودی واقعا تو ذهنم .

قبلنو بی خیال ... میشه الان ببینمت ؟ عکستو حداقل ... یه سلفی... یه عکس که فقط برا من گرفتیش ... که تو چشات فقط مینا باشه ❤️💜





تاريخ : جمعه 14 مهر 1402 | 0:01 | نویسنده : ابرو کمون

می‌خوام از طرف تو که خیلی وقته فدایم نشدی (شدی ولی فقط تو دلت)، اینا رو به خودم تقدیم کنم :

.

رژ به لب مالیدنِ او آخرِ بیهودگیست

فرض کن دیوانه ای شکر به خرما میزند

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام

دل تو را میطلبد، دیده تو را میجوید

عاشق كشی ، دیوانه کردن ، مردم آزاری

يك جفت چشم مشكی و انقدر كارایی‌..!

دیوانه ترین دلبر این شهر، تو بودی

ای وای به حال دل دیوانه پسندم

هزار عاشق دیوانه در من است، که هرگز

به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت...

مرا که مست توام، این خمار خواهد کشت

محرمِ دل

مطلبِ تن،

مقصدِ جانم تویی...





تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1402 | 22:50 | نویسنده : ابرو کمون

میشه زنگ بزنی ؛ سکوت کنی ... ؟

میشه زنگ بزنم ؛ صدا نفساتو بشنوم ... ؟

میشه هیچ کاری نکنیم و هیچی نگیم ، فقط نگاه کنیم همو؟

میشه یه جایی یه گوشه ای از شب فقط منو تو باشیم و باهم ماهو نگاه کنیم؟

خوشحالم که میبینمت به زودی ... ولی تو که نگام نمیکنی دلم میگیره

.

پ.ن: شبایی که تا صب بیداری و صبم باید بری سرکار و دوس ندارم ☹️ انصاف نیس

چرا این کارو می‌کنی آخه ؟

نکنه از غصه ی بی میناییه 😔





تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 | 23:06 | نویسنده : ابرو کمون

تو را از بین صدها گل جدا کردم

تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم

برای نقطه ی پایان تنهایی

تو تنها اسمی بودی که صدا کردم ❤️💜

عشق من... عشق من... عشق من ... عشق من

اگه از مرگ باورها از آدمها دلم سرده

نوازش کن تو دستامو که خیلی وقته یخ کرده

.

پ.ن: سه تا آهنگی که ویس فرستاده بودی برام هم MP3 کردم که بشه بذارمش تو پلی لیست مورد علاقه م 😁💋





تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 | 0:36 | نویسنده : ابرو کمون

امشب عصبانی، ناامید و ناراحتم 😔

و دلتنگ ( که دیگه نیاز به گفتنش نیس)

از این وضعیت که کسی درکم نمیکنه و گاهی حتی کسی نیس که بشه باش حرف زد هم واقعا خسته شدم.

در واقع از این حجم از تنهایی ، پریشونم واقعا !

مخصوصا با این وضعیت مزخرف جامعه ( از همه نظر)

دلم دستای پویا رو میخواد. ( و البته خیلی چیزای دیگه ش) ولی به دست هم قانعم... 🥲

و حتما بگه دوسم داره... واقعا به شنیدنش نیاز دارم نه فقط دونستنش.