تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

یادم افتاد قبلنا... اون اول اولا که حرف می‌زدیم میگفتی صدام بده؟ خش داره !

خب من که اون زمانا هیچوقت نگفتم اتفاقا از خش صدات خوشم میاد 😁

ولی الان صدات برام خیلی فراتر از خش و بم بودن و قشنگ بودن و این حرفاس

صدات رفیقه ، دواس ، مرهمه ، تو بدترین حالَت هم مسکنه

دلم میخواد حتی معمولی ترین اتفاقو انقد با جزییات تعریف کنی که با صدات یه قصه ساخته شه... پر از تصویرای واضح

از اونایی که بعداً که یادش میفتی حس می‌کنی خودتم جزئی از قصه بودی

دوس دارم در گوشم آروم حرف بزنی و قربونم بری ... دوس دارم هزار بار اسممو صدا کنی حتی اگه بعدش هیچی نخوای بگی ...

دوس دارم آخرین صدایی که قبل خواب می‌شنوم صدای تو باشه

دوس دارم همیشه با صدای تو بیدار شم

حتی اگه نصف شب بیدارم کنی

( منم ممکنه بیدارت کنم 😁)

دوس دارم وقتی نشستم رو پات، هی حرف بزنی ... هی گلوتو ببوسم

دوس دارم بیس سال دیگه هم زنگ بزنی و دقیقا با همین لحن و همین حس بگی : "زنگ زدم صداتو بشنوم"

(البته منظورم این نیست که دور باشیم تو این بیست سال ها 😔)

منم بگم آهای تویی که سی سال پیش فک میکردی نیستی ، من همون موقعم صداتو دوس داشتم... هم صداتو هم نگاتو...

.

پ.ن۱: گاهی "خفه شو" می‌تونه از "دوست دارم" هم قشنگ تر باشه ❤️💜

پ.ن۲: نگرانم نباش ، حال من از تو بدتر نیس





تاريخ : جمعه 10 شهريور 1402 | 3:47 | نویسنده : ابرو کمون

نمیدونم چون خوابم نمیبره صد تا فکر و خیال بیخود میاد تو سرم

یا چون این فکرا اومده خوابم نمیبره

اینکه پونزده سال پیش چرا اون کارو کردم

چرا فلان حرفو فلان جا زدم، چرا همیشه احمق بودم

اینکه اصن بودن یا نبودن من واقعا به حال کسی فرقی داشته تا الان ؟!

چون اگه به خودم باشه انتخابم نبودنمه

میگم کاش حداقل به اندازه ای که زجر کشیدم ، یه جاهایی مفید واقع شده باشم .

از هر چیزی که بینمون فاصله انداخته بیزارم... حتی یه قسمتایی از خودم و خودت

الان باید کنار تو میبودم. این هزار تا فکر و خیال بیخودو میذاشتم کنار و میومدم زیر پتوت... پتومون 😁

توام میگفتی چرا نمیچسبی بم، و میکشوندیم نزدیک تر ...

...

...

...





تاريخ : جمعه 10 شهريور 1402 | 0:19 | نویسنده : ابرو کمون

چرا انقد سخته پویا ... چرا آسون نمیشه یه ذره؟

به قول خودت : "واسه بقیه هم انقد سخته؟"

نمیدونم ... ولی تو این سختیا حداقل چیزی که فهمیدم این بود که سعی کنم هیشکی رو قضاوت نکنم

چون الان خودم تو نقطه ایم که اگه یک سال پیش بم میگفتن سال دیگه اینی ، سکته میکردم

الانم گاهی از خودم بدم میاد ... ولی فهمیدم هیچی و هیشکی سفید یا سیاه مطلق نیست. همه چی و همه کس یه جورایی خاکستریه

پس توام فکر نکن سیاهی و سفید منو خاکستری کردی. دست از مقصر دونستن خودت بردار پویا

ما هممون مقصریم فقط تقصیرامون متفاوته

تو عادت کردی تقصیرات خودتو ببینی همیشه. این کارو با خودت نکن باشه قربونت برم؟

وقتی فقط خودتو مقصر میدونی ، انگار که همه چی تقصیر من باشه ... قلبم سنگین میشه

این روزا می‌دونم حالت بده ، زندگیت درگیر سختیای خیلی بزرگتری شده...

اصن دیشب که میخواستم بخوابم وقتی به این فکر کردم وسط این بدبختیات داری به خاطر منم گریه میکنی، خجالت کشیدم

خاک بر سر من که نه تنها نمیتونم باری از دوشت بردارم، که سنگین ترشم میکنم 😔

پ.ن: دوس داشتم بگم چه لباسی بت میاد ... چون دلم برات تنگ شده





تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 | 2:17 | نویسنده : ابرو کمون

آخ ... صدات ...

صدات ... ❤️

چقــــــدر دلم تنگت بود خودمم نمی‌دونستم انقدره

شاید نصف حرفتو اصن نشنیدم، غرق دلتنگیم بودم

دلم میخواست بشینم رو پات محکم بغلت کنم توام هرقدر دوس داری گریه کنی ... ولی فقط تو بغل من... که ببوسمت و نازت کنم

آرومت کنم ... نمیدونم شایدم باهم گریه کنیم ... ولی باهم باشیم

قربون چشات برم ... چشای خوشگلت که دوس دارم توشون گم بشم و هیچوقتم پیدا نشم

مثه دریا 💜

وقتی پرسیدی : "چیکار کنم مینا؟" ، فقط دوس داشتم بگم بیا بغل من

ولی دلشو نداشتم که بازم ازت "نمیشه" و "اشتباهه" و "نمیتونم" و "آخرش که چی؟" بشنوم.

قربونت برم که خوندی آهنگو برام

فک کرده بودم بی خیالش شدی غصه خوردم

وقتی داشتم گوشش میدادم، دلم لباتو خواست

تو که نگفتی دلت چی میخواد ولی من حس میکنم همیشه همون چیزی که من می‌خوامو میخوای ❤️💜





تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

نمیدونی چقد برام غم انگیزه که این فیلمو با تو ندیدم...

حداقل کاش تو ندیده باشی

و ببینی به یاد من ...

#سیمای_زنی_در_دوردست





تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 | 15:41 | نویسنده : ابرو کمون

یه "آخرش که چی"ِ خاصی تو رفتاراته

رفتار که چه عرض کنم، همون ندیده و نشنیده گرفتنات

کاش حداقل رو خودت تاثیر خوب داشته باشه این بی تفاوتیات

چون انقد خودتو دور کردی ازم که کم کم دارم حس میکنم همین یک ماه پیشم جزئی از ۷,۸ سال پیشه...

یادته گفته بودم یه سری کارا رو دوس داری انجام بدی در مورد من یا با من ، و کنارشون تیک بزنی ... انگار که جزو حسرتات باشه و نخوای بمونه تو دلت

یادم نیس دقیق چی گفتی ولی انکار کردی.

الان دقیقا همچین حسی دارم

انگار که همه تیک های ممکن رو زدی و لیستت تکمیل شده...

دفتر مینا رو بستی و خدافظ...

ولی مینا فقط یه دفتر نیس، مینا یه زندگیه

چه برا خودش، چه برا تو

مینا بسته نمیشه ، حذف نمیشه ، فراموش نمیشه

مینا بغض میشه ،اشک میشه، آه میشه، دق میشه، دلتنگی میشه ، مستی میشه ، بی خوابی میشه...

مینا اندوه بزرگه نه؟

چه باشه .‌‌.. چه نباشه ...





تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 | 3:57 | نویسنده : ابرو کمون

دلم پتو تو رو میخواد، خودمو توش مچاله کنم بات چت کنم

شبایی که نیستی منظورمه ، شبایی که آسایشگاهی ... یا احیانا کاری پیش اومده و پیش من نیستی

پتوی تو ... که به یاد من بغلش میکردی... که خدا می‌دونه الان دیگه چجوری بغلش می‌کنی ...

پتوت که دوس دارم منو بینش ساندویچ کنی و لهم کنی

پتوتو خیلی دوس دارم ولی تو پتوتری..

گرم تری ... کاپشنتری... بخاری تری... داغ تری ... اونا فقط گرم میکنن

تو آدمو آروم میکنی ، بی قرار میکنی

تو یه دیوونه ای که منو دیوونه تر می‌کنی

بعدم میگی دنیای دیوونه ها ا همه قشنگه

کو پ قشنگه؟ همش خیال!

حداقل به جا خیالبافی بیا موهامو بباف

پ.ن: قبل از خواب به هرکی فکر میکنی، متعلق به همونی 💜❤️





تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 | 0:17 | نویسنده : ابرو کمون

موهایت بارانِ من،

کفِ دستانت بالین من،

بازویت پلِ من،

چشمانت دریایِ من،

انتظارت عمرِ من،

حضورت تولدِ من

و نبودنت ‌از دست رفتنم بود.

#غسان_کنفانی





تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 | 0:32 | نویسنده : ابرو کمون

منی که همیشه دیر رسیدم ؛ چون ندونستم کی کجایی ...

تویی که قلبت همیشه منتظر من بوده ... ولی پاهات هی ازم دورت کرده ...

پ.ن: من آمدم ، که رفتن تو بی اثر شود ...





تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 | 1:59 | نویسنده : ابرو کمون

ولی من هروقت دلم خواست باید بتونم صدای قلبتو بشنوم

این حق منه ... (شاید الان بگی حق تو خیلی بیشتر از این حرفاس) ولی من این حقمو میخوام

تو رو میخوام

حداقل قلبت که دیگه مال منه، پس چرا حتی صداشم نمیتونم بشنوم؟! انصافه ؟

قلبم میدونی چی میخواد ؟ اینکه سرتو بذاری بش گوش بدی بگی : "چه تند میزنه مینا"

دلم برا صدات تنگ شده خیلی ... دارم دق میکنم

میشه صدام میکنی ؟

اسم من ... گلوی تو





تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 | 0:21 | نویسنده : ابرو کمون

داشتم فک میکردم ما اگه بچه دار شیم کی کمک می‌کنه تو نگهداریش ؟

حالا نه که کلا بذاریمش یه جا دیگه بزرگ شه چون خوشم نمیاد ازین کار ولی واقعا گاهی نیازه یکی باشه چند ساعت بچه رو بذاری پیشش

وگرنه حس خفگی به آدم دست میده گاهی

از سمت من که کسی نیس در توانش باشه ، توام که اینجا کسی رو نداری

پس چیکار کنیم 🥲

تازه اگه پسر باشه که فک کنم توام به زور بغلش کنی 😔

ولی خو چیکار کنم بچه می‌خوام 😁

بچه ی من و تو رو میخوام ❤️

فک نکنی بچه بیاد یادم می‌ره تو رو

اول از همه تو رو میخوام 💋💜❤️





تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 | 0:36 | نویسنده : ابرو کمون

بعد از رفتن- روزبه جانم

حس اولین بار گوش دادن به آهنگ روزبه ...

حس هزار بار گوش دادنش...

حس اولین بار گوش دادنش با صدای تو ...

حس هم صدایی تو و روزبه تو جاده ...

رفتن من یه تقاصه من گناه هر دومونم رو که گفت ، حس کردم خودتی

خود خودت





تاريخ : جمعه 3 شهريور 1402 | 23:58 | نویسنده : ابرو کمون

نمیدونی دیشب چقد دلم شکست

انگار از همه دنیا رونده شدم

دلم نمی‌خواد با تو قهر باشم

نمیتونم اصن

با اینکه خیلی دلم شکسته بود ازت

ولی بازم فقط تو رو بغل کردم

آدمی که انقد دلش تنگه رو فقط باید کشت و راحتش کرد .





تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 | 21:12 | نویسنده : ابرو کمون

تا این حد نمیخوای ببینی منو ؟





تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 | 3:17 | نویسنده : ابرو کمون

آخه من الان چرا باید خواب ببینم تو اومدی خونمون و داری بم درس یاد میدی ؟

منم به جای زخمات نگا میکنم که ببینم چقدر ردشون مونده و کبودی پات... و میبوسمشون

و چقد دلم میخواد باهم بریم زیر پتو ولی از ترس اینکه کسی ببینه حتی نمیتونم درست ببوسمت

آخه چرا باید از تو پنجره دوتا جوجه تیغی ببینم که دقیقا شبیه دوتا آدم دارن همو میبوسن؟

و توام ببینیشون و گریه ت بگیره ؟

چرا همون لحظه باید صدای شلوغی بیاد و من مجبور شم از اتاق برم بیرون و بعدم حس کنم تو هر لحظه ممکنه بری ...

بعدم بیدار شم و انقد دلم بخوادت

در حالیکه تو ...

نمیدونم

از ندیدنت دارم دیوونه میشم





تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1402 | 22:16 | نویسنده : ابرو کمون

دانلود آهنگ دریای بی آرام ویگن

میشه اینو بخونی برام ؟

❤️💜💋





تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1402 | 13:08 | نویسنده : ابرو کمون

چقدر نوشتم و پاک کردم همیشه ....

اما الان یه جورایی کار هرروزم شده

نوشتن تو صفحه چتی که معلوم نیس کی باز میشه

اگه هیچوقتم باز نشه، من بازم می‌نویسم

مثل اینجا نه...اینجا خیلی چیزا رو نمیشه گفت

اینجا گاهی یه کم آرومم میکنه گاهیم بی قرارتر

گفتی کارایی کن که حالتو خوب کنه

من حتی فیلمم دیگه دوس دارم با تو ببینم، مخصوصا ایرانی

چون همیشه عادت به تنهایی دیدن داشتم اما الان یادت میفتم

دلم میخواد باشی ... من به فیلم زل بزنم تو به من ❤️

بعد من بخندم بگم نگام نکن حواست به فیلم باشه

توام بگی حواسم هست و به فیلم نگا کنی یه کم ... دوباره به من 💜

غلط کردم گفتم نگام نکن

نگا کن، فقط منو

منم تو رو

هروقتم خسته شدیم چشامونو می‌بندیم خواب همو ببینیم

دوس دارم خوابتو ببینم، وقتی تو بغلت خوابیدم

بعد بیدار شم ببینم کنارمی، وول بخورم تو بغلت ذوق کنم ❤️💜💋

پ.ن۱: خواستم یه تیکه از شعرای روزبه رو بذارم ، هرکدومو خوندم گریه م گرفت ... پشیمون شدم

پ.ن۲: سوالای بی معنی منو ... نمیخوای جواب بدی ؟

پ.ن۳: دلم میخوادش 🙈





تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 | 21:42 | نویسنده : ابرو کمون

میدونستی ما تیر ۵بار همو دیدیم؟

(شاید واسه همین ازم خسته شدی... شایدم واسه همین ازم ترسیدی...)

۴بارشم بغلم کردی

ولی مرداد فقط یه بار 😔

شهریورم که لابد هیچ بار

مهرم احتمالا بستگی به خودم داره

که چقد بخوام و بشه

چون نمیدونم دیدنت جایی که نمیشه بغلت کرد ، چیکار می‌کنه بام

درستش اینه:

دیدنت، وقتی می‌دونم دیگه هیچوقت و هیچ جا نمیشه بغلت کنم ، نمیشه بات حرف بزنم، نمیشه دستتو بم بدی ببوسمش...

از همه بدتر میدونی چیه؟

اینکه حتی نگامم نمی‌کنی؛

همون جوری که همیشه میکردی، همون جوری که تو خوابم بود

همون‌جوری که دلت میخوادم ، که دلم بیشتر میخوادت





تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 | 0:02 | نویسنده : ابرو کمون

دانلود آهنگ ماجده الرومی- وعدتک

به تو قول دادم

به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم، آنگاه در برابر چنین قول و قرار بزرگی هراسان شدم

به تو قول دادم که باز نگردم و برگشتم … و اینکه از شور و اشتیاق نمیرم و مردم

به خودم چیزهای بزرگتر از [تاب و توان] خود را قول دادم، من با خود چه کردم؟!

از فرط صداقت، دروغ میگفتم

و خدا را شکر، خدا را شکر که دروغ گفتم، خدا را شکر

قول دادم که اسیر ناتوانی ام نشوم … و شدم، و اینکه برای چشمانت شعر نگویم … و گفتم

به خود قول دادم که چنین و چنان کنم

پس چگونه و کجا و در کدام روز برای اینکه مرا ببینی قول بدهم؟

از فرط صداقت، دروغ میگفتم

و خدا را شکر، خدا را شکر که دروغ گفتم، خدا را شکر

به تو قول دادم که تا یک سال در ساحل چشمانت مروارید صید نکنم

اما چگونه سخن عجیبی مانند این سخن گفتم؟!

حال آنکه چشمانت سرای من است، سرای من … چشمانت، سرای من است … و چشمانت سرای من است، سرای امن من

و تو آغاز هستی و تو آغاز هر چیز هستی

و حسن ختام و فرجام نیکو

"نزار قبانی"





تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1402 | 1:25 | نویسنده : ابرو کمون

آه ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره با دو بال زرنشان

آمده از دوردست آسمان

از تو تنهاییم خاموشی گرفت

پیکرم بوی همآغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هُرم خواهش سوخته

آه ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم ‚ من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات



ادامه مطلب


تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 | 21:06 | نویسنده : ابرو کمون

امشب خیلی دلم میخواد قربونت برم 😁

همینجوری ... دلیل خاصی نداره

امیدوارم با این پستایی که میذارم این روزا نگرانم نشده باشی 😂

خو چیکار کنم ، واقعا تو فکرتم ببینم چیکار کردی پاتو، بدهی رو ، آقا امیدو .

تمرینا ..‌.

باشگاهم که اگه بری حتما استوری میذاری برا طرفدارات 🙄

اون استوری که از در کافه گذاشتیا... دقیقا روز قبلش داشتم فک میکردم یه روزی شاید باز برم اونجا

اما با خودم گفتم تو که عمرا دیگه اونجا نمیری که ببینمت 😁

دلم شیک بادوم زمینی پویا پز میخواد 😋😂

آهای تویی که میگی "من که هیچوقت نبودم"، من پنج سال پیش دوازده ظهر تو گرماااا از دانشگا پیاده اومدم تا اون کافهه که یه مدت کار میکردی توش ، که فقط پنج دقه ببینمت

توام که نبودی 😒

خب داشتم میگفتم در مورد قربونت رفتن 😁

دوس دارم همیشه بدونم دلت چی میخواد ❤️

یه سری چیزا که نیاز به گفتن نداره، مثه ماساژ و بغل من و مشتقاتش، آبجو و رانندگی

که الان فقط تو موندی و آبجو 🥲

ولی کمش کن، باشه؟

به قول خودت : "به خاطر من" 💜

میخوام امشب رو همون تخت آسایشگاه سرتو بذاری رو پای من بخوابی، از هر بالشتی نرم تر و گرم تر و آرامبخش تر...

منم دستمو کنم لای موهات و قربونت برم

یا سرتو بذاری رو سینه م که بتونم ببوسمت

دلم برات یه جوری تنگ میشه انگار همه اون سالایی که با فکرم زندگی کردی واقعی بوده ❤️💜





تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 | 11:20 | نویسنده : ابرو کمون

تو را پنهان خواهم کرد

باور کن تو را پنهان خواهم کرد

در نوشته هایم، در نقاشی هایم، شعرهایم ، حرف هایم

تو خواهی ماند

کسی متوجه نخواهد شد

و کسی تو را نخواهد دید

زندگی خواهی کرد، در چشم هایم.

تو خواهی دید و خواهی شنید

در درخشش حرارت یک عشق

میخوابی ... بیدار میشوی .

خواهی دید که روزهای آینده شبیه گذشته نیست ...

غوطه ور خواهی شد .

درک یک عشق ، هدر دادن یک عمر است؛

هدر خواهی داد ‌.

تو را زنده نگه خواهم داشت، غیر قابل وصف

زنده نگه خواهم داشت در چشمانم

در چشمانم پنهان خواهم کرد.

یک روز وقتی میخواهم سخن بگویم به من نگاه خواهی کرد

چشمانم را می‌بندم

تو خواهی فهمید (حرفم را با چشمهای بسته ام، بی آنکه سخن بگویم)

«اوزدمیر اصاف»





تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

همون جور که هیچ آدمی جای هیچ آدم دیگه ای رو نمیگیره

هیچ حسی هم جایگزین هیچ حس دیگه نمیشه

مثلا خوشحالی و ذوق زیر بارون رفتن، لذت یه تئاتر خوب دیدن، پیاده روی تو هوای خنک, یه غذای خوشمزه خوردن، سینما رفتن، یه خرید خوب، سوپرایز،

هدیه گرفتن و هدیه دادن، خندیدن از ته دل، لی لی و تاب بازی، رقصیدن، دریا...

هیچ کدوم جای اون یکی رو نمیگیره

انگار که همه باید باشن ولی هر کدوم به وقتش

یکی کمتر یکی بیشتر، یکی پاییز بیشتر میچسبه یکی تابستون، یکی شب یکی روز، امروز هوس یکیو داری فردا یه چیز دیگه...

تنها چیزی که همیشه و همه جا هوسشو دارم بغل توعه

کنارت بودن،بوییدنت، بوسیدنت...

دلم لباتو می خواد.

همه جام لباتو میخواد.

لبامم همه جاتو.

همه حسای خوب با تو بیشتر میچسبه اصن با تو یه چیز دیگه میشه

اگه کنارت گریه هم کنم مثل گریه ی پای

فیلمه ... من پای همه فیلمای خوب گریه میکنم :)

یه حس خوب شاید هميشه خوب باشه ولی

تو پیازِ کنار کوبیده ای, وقتی نباشی انگار یه چیزی ناقصه

حتی اگه فقط به پار کوبیده رو با پیاز خورده باشی دیگه بی پیازش نمیچسبه

باید دوغ خالی خوردو خوابید ...

فقط خوابید....





تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 | 0:22 | نویسنده : ابرو کمون

خواب دیدم شب اول اجرا اومده بودم

و داشتم با یکی از بازیگرا حرف میزدم

متوجه شدم تو زل زدی بم

یه جور خوبی نگام میکردی

بعد اون دختره رفت، تو اومدی نشستی کنارم

با یه تیشرت خردلی و سویشرت سرمه ای تنت، موهاتم بلند شده بود بسته بودی

گنده ترم شده بودی فک کنم

یا به نظرم اینجوری اومد

انقد حس خوبی داشت ....

هم حس اینکه کنارم بودی

هم اینکه دقیقا همون جوری بود که همیشه دوس داشتم ؛

تئاتر تو رو کنار تو میخواستم نگاه کنم

نمیدونم چجوری ولی همچین چیزی حداقل تو خواب باید شدنی میشد ❤️

تو چی...

اصلا خواب منو میبینی؟





تاريخ : جمعه 27 مرداد 1402 | 1:14 | نویسنده : ابرو کمون

اگه یه شب توو عمرم چشمای من آسوده

همون یه خواب کوتاه زیر سقف تو بوده...

حس میکنم واقعا فراموش شدم

حتی اونی که میگه فراموشم کن هم دوس نداره فراموش بشه ، چه برسه به اونی که همیشه گفته به یادم باش





تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 | 20:17 | نویسنده : ابرو کمون

چطوری عزیزم؟

گوشِت دیگه درد نگرفت ؟

پات خوب شد ؟

از کی میتونی بری باشگاه ؟

آقا امید و که میترسم بپرسم 🤦🏻‍♀

حتی از اینا هم خبر ندارم خب ینی چی واقعا؟ 😒

این مدت همش تو فکرت بودما ولی خب نپرسیدم گفتم شاید خودت بگی

دلم میخواد تو همون حالتی که آواز میخونی بشینم رو میز جلوت ، دستاتو به جای اینکه قفل کنی به هم دیگه ، بندازی دور کمرم

و به جای آبجو هم ....

البته جای اصلیمو می‌خوام

اونجا که جای هیشکی نیس جز خودم 😒

دلم چیزای دیگه هم میخواد که ... بماند

سر قولی که داده بودی هم که عمرا مونده باشی و بمونی

منم همچین توقعی ندارم دیگه ازت، اصن به من چه 😔

من چیکاره م مگه؟

یکی که یه زمانی فقط دنبالش بودی،و الان حتی دنبالشم نیستی





تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

خیلی اعصابم خورده

تحت فشارم،از خیلی نظرا

انرژیم کمه و همونو که میذارم وسط ، هیچ اتفاقی نمیفته جز اینکه خسته تر میشم.

دوس ندارم توضیح بدم

ولی تو تنها کسی بودی که باش راحت بودم

کاش بودی بغلم میکردی حداقل یه کم انرژی می‌گرفتم ازت

حتی به اینکه یکی ازم انرژی بگیره هم نیاز دارم

این چند روز حس میکنم یه تیکه از قلبم خالیه ❤️‍🩹

«گفت: خانه ها در غیاب ساکنانشان خواهند مرد ؛

و سپس به قلبش اشاره کرد... »

#محمود_درویش





تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 | 1:26 | نویسنده : ابرو کمون

می‌دونم خدافظی کردم

شایدم تو دیگه نیای اینجا اشکالی نداره

ولی من هروقت خواستم غر بزنم یا دلم تنگ شد میام

امروز خیلی دلم میخواستت

فک کنم مثه خودت دارم دیوونه میشم

مثه قبلنات ینی ، الان که یه پا عاقل شدی واسه خودت

یادته قبلا بت میگفتم همیشه بات خوب رفتار کردم که تو ذهنت گنده نشم ، توام میگفتی به این چیزا نیس ، تو هی گنده تر شدی

الان چی ... ریز شدم ؟

انقد ریز که دیگه دارم محو میشم ؟

همین دو سه هفته پیش بود گفتم الان انقد بهت توجه میکنم که کنه شدم

گفتی «مینااااا ،من رفتار خاصی کردم که این حرفو میزنی؟

این همه سال دنبالت دویدم لااقل به من نگو اینو!»

چی بگم بت؟

هزار بار خدافظی کردی، چرا حس میکنم این بار واقعی بود ؟

شاید چون بیشتر از همیشه دوس دارم الکی باشه...

نمیگم دیوونه نبودم، ولی تو دیوونه ترم کردی ❤️





تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 | 0:00 | نویسنده : ابرو کمون

باورت میشه تقریبا هیچی یادم نیس از حرفایی که اینجا زدیم ؟

ولی یادمه چقد دوس داشتی ببینیم ، چقد دلت تنگ بود

یادمه چه ذوقی کردی از دیدنم

یادمه چه کیفی میکردم از حرف زدنت

از اینجا که رد شدم ، این نیمکتو که دیدم دلم گرفت

حالا خوبه منو تو زیاد جایی باهم نرفتیم وگرنه باید خودمو چال میکردم دیگه

خوبه واقعا ؟

ولی کاش رفته بودیما؛ همه جای اینجا رو نه

همه جاهای خوب

مثلا رشت، سنندج

بعد تو یه درخت میکاشتی برام

منم خودمو چال میکردم همونجا...

خودمو باید چال کنم

وقتی اسمتو میگم و هیچی نمیشنوم

.

.

.

دوسِت دارم ❤️

خداحافظ 💜





تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 | 0:03 | نویسنده : ابرو کمون

این دقیقا ماییم

با اینکه نه تو انقد گنده ای نه من کوچیک، ولی حس من دقیقا شبیه این عکسه

شاید من برا تو رفیق نبودم

اما تو برا من بودی

و هستی

حتی اگه زن و شوهرم باشیم ، یه لحظه هایی هست که تو فقط رفیقمی

بهترین رفیقم که میتونم بزنمش ، بش غر بزنم ، فشارش بدم ،گازش بگیرم،لازم باشه با هم مست شیم ، بستنی قیفی لیس بزنیم ، باهم گریه کنیم ...

کاش منم میتونستم رفیقت باشم .

اینجوری هیچوقت نمیتونستی بی خیالم شی

اینجوری هیشکی و هیچی نمیتونست تو رو کامل حذف کنه از زندگیم

پ.ن: گفتم جمعه هایی که آسایشگاهی نظر بده و فقط بگو حالت چطوره ؟

خب اگه دوس نداری نگو ، ولی حقم نداری چیزی غیر از حالت بگی 😒